مقالات
کوهکن همدان/ مهدی بهخیال
رجبعلی برقیان*
این برقیان خسته[۱]
دامن کوه نشسته
در میان انبوه نوشتههای پراکندهی مرحوم رجبعلی برقیان، زندگینامهای خودنوشت هست که تاریخ هیچگاه نوشته نشدهی طبقات پاییندست را در خود ضبط و ثبت کرده است. ویژگیِ مثبت این نوشته، آن است که شروع و پایان مشخصی دارد. اما گهگاه خاطراتی که در کوتاه نوشتهای وی آمده، در این زندگینامه دیده نمیشود. ما در اینجا زندگینامهی اصلی را آورده و هرجا نقصی مشاهده شده، با حفظ توالیِ زمانی، برای تکمیل امر از نوشتههای دیگر او بر مطلب اصلی افزودهایم تا بر شیواییِ متن بیافزاید، و همچنین حوادث زندگیاش تا آنجا که ممکن است، کامل و بینقص فرادست آید. این بخشهای تکمیلی با همان قلم و اندازه، جملگی در میان دو قلاب [] قرار گرفتهاند.
جملاتی که در میان دو قلاب [] آمده ولی شکل متفاوتی دارند (بهگونهی ایرانیک)، توسط گردآورنده برای اتصال مطلب اضافه شده؛ گاهی نیز گوشههایی دیگر از زندگیِ مرحوم برقیان است که در نوشتهها ذکر نشده، اما آوردن آنها خالی از لطف نیست. در این قسمتهای کوچک سعی شده لحن نویسنده حفظ شود. همچنین، کلیهی اشعار و ابیات متن، از سرودههای رجبعلی برقیان است که در نوشتهها و مکاتبات وی وجود داشته.
م. به خیال.
از خاطرات دور تا روایت تازه از حافظ/ مهدی بهخیال
گفتاری چند در باب کتاب «پرسهها و پرسشها»، نوشتهی: داریوش آشوری*
پرسهها و پرسشها (مجموعهی مقاله)
نوشته: داریوش آشوری
تهران، نشرآگه
چاپ یکم: بهار ۱۳۸۹
۳۹۰ صفحه، ۸۷۰۰ تومان
«این مجموعه، که بیستونه مقاله را در بر دارد، حاصل دورانی چهل ساله از کار و کوشش قلمی من است که در مجلهها منتشر شده بودند و برخی در سالهای اخیر بر روی اینترنت. … و به هر حال نشان از گوشه ای از کنجکاویهای من و مسیر کار نویسندگیام نیز در آن هست، که در این مجموعه گنجاندهام. … مقالهها را از نظر سبک و نیز شیوهی نگارش بازبینی کردهام. زبان نگارهی (رسمالخط) آنها را نیز به شیوهی پیشنهادی خود در سالهای اخیر درآوردهام.»
این مختصر بخشی از توضیحاتی است که داریوش آشوری نویسندهی اثر بر دیباچهی کتاب فوق نوشته و در پشت جلد این کتاب نقش بسته است. وی پیشتر کتابهای شاخص دیگری چون: دانشنامهی سیاسی، زبان باز، ما و مدرنیت، شعر واندیشه، عرفان و رندی در شعر حافظ، شهریار (ماکیاولی)، چنین گفت زرتشت(نیچه) و بسیاری دیگر را ترجمه و تألیف کرده است که در پروندهی کاری خود دارد. اما اینبار مجموعهای از مقالات منتشر شده و نشدهی خود را که در بین سالهای ۱۳۴۸تا ۱۳۸۸در نشریات مختلف خارج از کشور همچون:
دانشفر هنرمندی صاحب سبک بود/ مهدی بهخیال
نیمنگاهی به زندگی حسن دانشفر *
استاد حسن دانشفر همدانی؛ خوشنویس صاحب ذوق، موسیقیدان با کمال و محقق برجسته با مهجوری و گمنامی زیست و در عزلت و گوشهنشینی در بهار ۱۳۸۴رُخ در نقاب خاک کشید؛ او که خود را طلبهای عاشق میپنداشت سرشار از تواضع و فروتنی بود. وی آثار پژوهشی خود را با خط خوش کتابت میکرد و با هزینهی شخصی به زیور طبع میآراست و حتی در مواقعی پخش آثار را خود مُتقبل میشد.
خاکستر اما سبز/ مهدی بهخیال
شرحی گذرا در مورد زندگانی عارف قزوینی*
آنانکه در ره وطن از جان گذشتهاند
ایران ز خونشان شده آباد زنده باد[۱]
عارف قزوینی نغمهسرایی است که زندگیاش را فدای وطن و آزادی کرد و هرگونه حرف زشت و ناپسند و تبعیدهای مکرر را به جان خرید اما حقیقت را زیر پا نگذاشت و هیچگاه وطن را برای خود وسیلهی کسب و کار نکرد و از این راه نه زری اندوخت و نه خیانتی بر پا داشت، و به قول دکتر محمدعلی اسلامیندوشن: «در طی صدسال اخیر، اگر یکنفر را بخواهیم نام ببریم که نام شاعر ملی به او ببرازد، آن عارف قزوینی است»[۲]
وطن استخوان مرا آب کرد
به هر روز یکسوی پرتاب کرد
مرا خسته و خوار و رنجور کرد
همین بس کهام زنده در گور کرد
بدی آنچه در حق من کرد خواست
ز عشق وطن چیزی از من نکاست
وطن حاصل عمر من باد داد
وطن یادم ای داد و بیداد داد
وکیل مدافع صادق هدایت/ مهدی بهخیال
شرحی از زندگانی حسن قائمیان*
کی میتوان رسید به سر منزل امید
زان ره که از امید، امید نشانه نیست[۱]
سید حسن قائمیان از نویسندگانی است که نامش را بیشتر با مقالات و کتابهایی که در مورد صادق هدایت نگاشتهاست، میشناسند. کتابها و مقالاتی چون: ترجمهی کتاب صادق هدایت (نوشتهی ونسان مونتی، ۱۳۳۰)/ خرچسونهها (مهر ۱۳۳۳)/ ویکتورهوگوهای وطنی و شاهکار وی (دی ۱۳۳۶)/ فامیل هدایت از سوراخها بیرون آمدهاند (مجلهی فردوسی، ۲۰بهمن ۱۳۴۲)/ صادق هدایت و خواجهی شیراز (مجلهی فردوسی، ۵اردیبهشت ۱۳۴۶)/ دربارهی خاطرات دکتر خانلری (مجلهی فردوسی، ۹آبان ۱۳۴۶)/ صادق هدایت و شغل اداری (مجلهی فردوسی، ۱۰تیر ۱۳۴۷)/ مقالهای دربارهی صادق هدایت (سپید و سیاه، شمارهی ۱۳۵۴)/ انتظار (ضمیمهی پروین دختر ساسان)/ و… .
وی در سال ۱۲۹۵ﻫ.ش. در مازندران به دنیا آمد. تحصیلات خود را در بابل گذرانید و چندی در تهران اقامت گزید. وی در مدت زمان زندگی خود هرگز تأهّل اختیار نکرد و در مورد تجرّدِ خود میگوید: «به نوع زندگی من خیلیها ایراد گرفتهاند، فکر میکنند نسبت به زندگی علاقهی طبیعی و درستی ندارم، این درست نیست، زندگی بینهایت ارزش دارد، حتی ثانیههایش، علت اینکه ازدواج نکردم ربطی به صادقخان ندارد. خود او هم یک علتی داشت. من میخواستم ازدواج کنم ولی آنکس را که چون جان میپرستیدم … نشد[۲]».
مترجمی از دیار الوند/ مهدی بهخیال
مروری بر زندگی و آثار عبدالله کوثری*
عبدالله کوثری در آبانماه ۱۳۲۵در خانوادهای متوسط در شهر همدان به دنیا آمد. دو ـ سه سال بیشتر نداشت که همراه خانواده به تهران مهاجرت کردند و به قول خود: «زمانی که مهاجرت شهرستانیها به تهران شروع شده بود. من در واقع بزرگ شدهی تهرانم، امیریه، ایستگاه دلبخواه. یادتان هست اسلام کاظمیه کتابی نوشت به نام کوچهی دلبخواه او هم بچه محل ما بود. من با پسر عموی اسلام هم کلاس بودم».
تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی رازی گذراند و از سن هفت سالگی به ادبیات علاقهمند شد. او مطالعات خود را با اشعار باباطاهر، حافظ، سعدی، و در حوزهی رمان با گوژپشت نتردام، کنتمونت کریستو و مردی که میخندد شروع کرد. علاقهی وافر او به ادبیات روز به روز بیشتر میشد تا آنکه دورهی متوسطه را تمام کرد و میبایست برای ادامهی تحصیل به دبیرستان برود. خانوادهی او دبیرستان البرز را توصیه نمودند. توصیهی آنها از آن بابت بود که براردران بزرگتر او در آن مدرسه مشغول به تحصیل بودند کوثری بنا به سفارش خانواده، ادامهی تحصیل را در دبیرستان البرز شروع نمود و در کنار درس به خواندن کتابهای مورد علاقهاش ادامه داد.
خاموشی دادای همدان / مهدی بهخیال
شرحی از روزهای آخر زندگی دادای همدان*
علیاکبر محمودیوثاق فرزند غلامرضا ابن مشزمانِ دالاندار (کاروانسرای حاج صفرخان)، جمعهشب (۲۹مرداد) در سن ۶۳سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت. او در یکم اسفندماه سال ۱۳۲۰در محله باغچه (جنب مسجد امامزاده عبدالله) در شهر همدان به دنیا آمد و پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان علوی در اداره پست و تلگراف شهرستان رزن (از توابع همدان) مشغول به کار شد.
از عنفوان جوانی به وادی شعر و شاعری کشیده شد و با ادبا و شعرا، حشر و نشر پیدا کرد. وی در انجمنهای ادبی حضور به هم رساند و از محفل آنان خوشهها چید تا آنجا که قلم بهدست گرفت و شرح زندگی شاعران را نوشت و در نشریات استانی به چاپ رساند. اما جایگاه مهمتر و شناختهتر را وقتی پیدا کرد که پا به عرصه رادیو و تلویزیون گذاشت.
گفتهها و ناگفتهها/ مهدی بهخیال
از ششسال اقامت عارف در همدان*
میرزاابوالقاسم مشهور به عارف قزوینی (۱۲۵۷ـ۱۳۱۲ﻫ.ش.)شاعری شوریدهحال، رندی یکلاقبا، و وطنپرستی شجاع بود که زندگیاش را فدای وطن و آزادی کرد، و هرگونه حرف زشت و ناپسند و تبعیدهای مکرر را بـه جان خرید، اما حقیقت را زیرپا نگذاشت و هیچگاه وطنخواهی را برای خود وسیلهی کسب و کار نکرد، و از این راه نَه زری اندوخت و نَه خیانتی از او سر زد.
عارف کنسرتهایی برپا نمود برای مردم، و شُهره شد به شاعر ملّی که به شایستگی چنین لقبی سزاوارش بود، و به قول دکتر محمدعلی اسلامیندوشن:«در طی صدسال اخیر، اگر یکنفر را بخواهیم نام ببریم که عنوان شاعر ملّی به او ببرازد، آن ابوالقاسم عارف قزوینی است.»[۱]
پایانِ شبِ سُخنسرایی/ مهدی بهخیال
یادی از جلالالدین همایی*
پایان شبِ سخن سرایی[۱]
میگفت به سوز دل هُمایی
«هُمایی استاد نامور و مُبرّزِ ادب و عرفان و حکمت و نجوم قدیم، «شبِ سُخن سرایی» را بِه پایان آورد. مرگش چون زندگانیش آرام بود. از عجایب آناست که او دیرتر از اقران خود به دانشگاه خوانده شد و اگر چه در مرگش دانشگاه یادی از او نکرد، اما همایی مقام والای خود را در سینهی مردم عارف و راستین خواهد داشت»[۲]
جلالالدینِ هُمایی در شبِ چهارشنبه ۱۳دیماه ۱۲۷۸ﻫ.ش. در اصفهان دیده بهجهان گشود. اجداد همایی از شیراز بودند. وی فرزند میرزا ابوالقاسم متخلص به «طرب» نوادهی «همای شیرازی» شاعر و عارف قرنِ سیزدهم بود. او در زندگی خُودْ نوشتش، شرح تولد خود را چنین مینویسد: «در این خانه، اتاقی است مُزین به نقاشی و آیینهکاری؛ و خطِ پدر و جدّم، زینتبخش آیینهکاریهای آنجا است. در بالای اتاق، زیر آیینهها و دسته گل نقاشی، حدیث نبوی «أنا مدینه العلم و علی بابها» به خط هما کتیبه شده است و رو بهروی آن هم، در سمت پایین گلدان، آیینهکاری مُنقش بسیار عالیای است و این بیت مولانا:
خاموشی عباس فیضی/ مهدی بهخیال
راوی فرهنگ عامهی همدان*
عباس فیضی، فرزند میرزا زینالعابدین فیضی، در ۴مرداد ۱۳۲۵ﻫ.ش. در شهر همدان، در محلهی «نظربیگ»، در خانوادهای اصیل دیده به جهان گشود. وی تحصیلات مقدماتی را در رشتهی ادبیات تا مقطع دیپلم در دبیرستان رضاشاه آن شهر (شریعتی اکنون) گذراند. پدر او که از پایهگذاران فرهنگ نوین در همدان بود، در سن ۱۶سالگی توانست «دبستان نوین» را پایهگذاری کند. او بیش از ۷۰سال از عمر پربرکت ۹۹سالهی خود را در راه خدمت به فرهنگ آن دیار گذاشت. عباس فیضی که تنها پسر او بود، در دامان چنین پدری نشو و نما یافت و از کودکی به آداب و رسوم و فرهنگ همدان علاقهمند گردید.
وی از سن ۱۸سالگی به کار گردآوری و تألیف فرهنگ عامهی همدان همت گماشت، و بهدستآوردن مواد فرهنگ مردم را سرلوحهی زندگی خود قرار داد و کار گردآوری را به صورت میدانی شروع کرد. چندی بعد به دبیریِ آموزش و پرورش در آن شهر استخدام گردید و توانست کار تدریس را در مقاطع مختلف: دبستان، راهنمایی و دبیرستان برعهده گیرد. سپس در سال ۱۳۴۵مغازهای کوچک جهت شغل کتابفروشی در خیابان شهدا، نزدیک به محلهی زادگاه خود، بنیاد نهاد. استاد پرویز اذکایی در مورد تأسیس کتابفروشی وی چنین مینویسد: «کتابفروشی باباطاهر، واقع در خیابان “شهدا” (شِوِرین)، نزدیک به کوی “نظربیگ” آقای عباس فیضی در سال ۱۳۴۵بنیاد کرد. وی از متذوقان شهر ما و از گردآورندگان فرهنگ مردمانه است. ما دوستانه او را “شیخ فیضی” مینامیم؛ و او نسبت به کتابشناسان کشور بس ارادت میورزد، خصوصاً به استاد ایرج افشار که او را مطلق “دکتر” مینامد؛ و هر چه به وی میگوییم که حضرت ایشان (و بندهی کمترین هم به تبع ایشان) یک چنین اطلاقی را هرگز خوش ندارد و شایسته نمیشمارد، اصلاً به خرجش نمیرود، شیخ فیضی در نزد ما و مردم فرهنگیِ شهر مردی دوستداشتنی است».[۱]