مترجمی از دیار الوند/ مهدی بهخیال
مروری بر زندگی و آثار عبدالله کوثری*
عبدالله کوثری در آبانماه ۱۳۲۵در خانوادهای متوسط در شهر همدان به دنیا آمد. دو ـ سه سال بیشتر نداشت که همراه خانواده به تهران مهاجرت کردند و به قول خود: «زمانی که مهاجرت شهرستانیها به تهران شروع شده بود. من در واقع بزرگ شدهی تهرانم، امیریه، ایستگاه دلبخواه. یادتان هست اسلام کاظمیه کتابی نوشت به نام کوچهی دلبخواه او هم بچه محل ما بود. من با پسر عموی اسلام هم کلاس بودم».
تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی رازی گذراند و از سن هفت سالگی به ادبیات علاقهمند شد. او مطالعات خود را با اشعار باباطاهر، حافظ، سعدی، و در حوزهی رمان با گوژپشت نتردام، کنتمونت کریستو و مردی که میخندد شروع کرد. علاقهی وافر او به ادبیات روز به روز بیشتر میشد تا آنکه دورهی متوسطه را تمام کرد و میبایست برای ادامهی تحصیل به دبیرستان برود. خانوادهی او دبیرستان البرز را توصیه نمودند. توصیهی آنها از آن بابت بود که براردران بزرگتر او در آن مدرسه مشغول به تحصیل بودند کوثری بنا به سفارش خانواده، ادامهی تحصیل را در دبیرستان البرز شروع نمود و در کنار درس به خواندن کتابهای مورد علاقهاش ادامه داد.
وی در این زمان توانست بسیاری از رمانهای تاریخی چون سه تفنگدار، ده مرد رشید، پارس پیروز و بسیاری دیگر را بخواند هم چنین با ادبیات مشروطه آشنا شد. وی آشنایی خود را با ادبیات مشروطه چنین بیان میکند: «در سالهای نخستین دبیرستان، تاریخ مشروطه کسروی را خواندم و به دنبال آن به شاعران دوره مشروطه روی آوردم، بهار و عارف و عشقی و ایرج. در میان اینان، عشقی هم به خاطر شعرهای تندش و هم به خاطر شهادت زود هنگامش مرا بیشتر به خود جلب کرد یکی ـ دو سال بعد شعرهایی با مضامین اجتماعی و کم و بیش به تقلید آن شاعران سرودم، شعرهایی در بزرگداشت ۱۴مرداد، جشن مشروطه، تصویری از ماجرای شهادت کلنل محمدتقیخان پسیان و شعری در ستایش لومومبا» در این حس و حال بود که به سال چهارم دبیرستان رسید و تصمیم داشت رشتهی ادبیات را انتخاب کند، اما روزگار سرنوشت او را به شکل دیگری رقم زده بود. البرز به دلیل کم بودن متقاضی رشتهی ادبیات را برداشته بود و به قول او «آن وقتها همه میخواستند مهندس و دکتر بشوند ادبیات شده بود مال دخترها و سوسولها»
او ترجیح داد ادبیات را خود بخواند و رشته طبیعی را در دبیرستان ادامه دهد. کوثری کم و بیش با شعر نو در مجلات آشنا شده بود، اما صورت جدی آن را زمانی دریافت که کتاب دختر جام نادر نادرپور را یکی از بستگانش به او هدیه داد. کوثری کم و بیش شعر میسرود و میخواند و با بزرگانی چون هوشنگ ابتهاج (ا. سایه) رفت و آمد پیدا کرده بود، او شرح دوستی خود را با ابتهاج چنین مینویسد: «در سال ۴۲، به پایمردی یکی از بستگان با هوشنگ ابتهاج (ا. سایه) آشنا شدم. سایه لطف بسیار به من کرد و از آن روزها کم و بیش یک سال و نیم هر دو هفته یک بار به خانهاش در خیابان حقوقی میرفتم و شعرهای تازهام را برایش میخواندم و او با شکیبایی، تب و تاب و پر حرفیهای جوانکی هفده ساله را تاب میآورد. محبتهای او را هرگز از یاد نبردهام و همواره سپاسگزارش هستم». در این اوان اشعار او کم و بیش در نشریات جنگ طرفه یا فردوسی به چاپ میرسد که آشناییاش با احمد شاملو شروع میشود و تأثیر او در شعر و شاعریاش بیشتر خود را نشان میدهد و در صمیمیت خود با شاملو تا آنجا میرسد که میگوید: «شاملو شد همه چیز من». کوثری خاطرات خود را خوب به خاطر دارد و خاطرهای را نقل میکند که: «هنوز آن روز را به یاد دارم که وقت غروب با یکی از دوستان از دبیرستان البرز درآمدیم و پیاده به میدان مخبرالدوله رفتیم و آنجا پشت شیشههای کتابفروشی نیل، کتاب آیدا در آیینه را دیدم کتابی با جلد سیاه و نقش نیمرخی که با رنگ زرد بر آن چاپ شده بود. کتاب را خریدم و پیاده بازگشتیم در نیمههای خیابان شاهرضا من دیگر طاقت از کف دادم و کتاب را باز کردم:
پدرت چون گربهی بالغی مینالید
و مادرت در اندیشهی درد لذتناک پایان بود
که از رهگذر خویش
قنداقهی خالی را میبایست
تا از دلقکی حقیر
بینبارد.[۱]
دست رفیقم را گرفتم و گفتم بنشینیم. بر نیمکتی در پیادهرو نشستیم و من بلند بلند شعرها را یکی پس از دیگری خواندم. شعری دیگر؛ جهانی دیگر بر من گشوده شد. همهی آنچه خوانده بودم از ذهن من گریخت و جای به این صدای تازه وانهاد».
در سال ۱۳۴۴ادامهی تحصیل را در رشتهی اقتصاد در دانشگاه ملی (شهید بهشتی) از سر میگیرد و در سال ۱۳۴۸موفق به اخذ لیسانس میگردد یک سال پس از آن پدرش باقر را از دست میدهد. در سن ۲۳سالگی گزیدهای از اشعار خود را گردآوری و چندی پس از آن به سربازی اعزام میشود. پس از اتمام سربازی تصمیم میگیرد به خارج از ایران سفر کند. هم برای دیدن برادر خود که سالهاست به خاطر پارهای از مسایل سیاسی نتوانسته به ایران بیاید، و هم برای تقویت زبان انگلیسی تا شغلی به غیر از کارمندی برای خود دست و پا کند.
ابتدا به پاریس و پس از چندی به لندن میرود و ظرف سه ـ چهار ماه زبان انگلیسی را به خوبی فرامیگیرد و شگفتی دانشجویان زبان را برمیانگیزد. پس از بزگشت به وطن ترجمه را شروع میکند. سال ۱۳۵۲اولین ترجمهی خود را با همکاری مهدی تقوی دکتر اقتصاد و استاد دانشگاه با عنوان دکترین کسینجر نیکسون در آسیا به کوشش انتشارات توس به چاپ میرساند و بعد مجموعه شعر از پنجره به شهر حرمها را به همت انتشارات دنیا پس از یکسال انتظار در ادارهی نگارش با برخی حذف و تعدیلها منتشر میکند.
عبدالله کوثری پس از اینکه کمی از دغدغهی شعر و ترجمه آرامش مییابد به کتابخانهی دانشگاه ملی رفته و در سال ۵۴در آن مکان مشغول به فعالیت میشود سپس به «مؤسسهی بنیاد پژوهش» میرود در کنار کسانی چون داریوش آشوری، منوچهر صفا و دیگران مشغول به فعالیت میشود. با حضور کوثری تصمیم بر آن میشود که کاری مشترک زیر نظر داریوش آشوری در حوزهی دایرهالمعارف علوم اجتماعی ـ انسانی و فلسفه انجام شود. این طرح دیری نمیپاید که از هم میپاشد آشوری از آنجا رفته و در این بین کوثری هم علاقهای به ماند ندارد. به پیشنهاد آشوری به دانشگاه صنعتی میرود و در کنار اساتیدی چون احمد بیرشک، سروش حبیبی و منوچهر بزرگمهر، تجارب جدید ویراستاری را به کار میگیرد و همزمان ترجمهی نمایشنامهی محاکمهی ژاندارک در روان (برتولت برشت، انتشارات توس) و سپس کتاب صنعت و امپراطوری (اریک هابسبام، انتشارات ما) را ترجمه میکند. رکنالدین خسروی در همان سالها تصمیم به اجرای نمایش محاکمهی ژاندارک… میگیرد که درست در شب اجرا جلوی آن را میگیرند و توقیف میشود. در سال ۱۳۵۶با نزدیک شدن به انقلاب، اختلافاتی در دانشگاه صنعتی محل کار وی بروز میکند و تا آنجا دامنه پیدا میکند که دانشگاه را به تعطیلی میکشاند. کوثری به ناچار به دانشگاه فارابی نقل مکان کرده و در سال ۱۳۵۹مجموعهای از اشعار خود را به نام سوار سرخ به همت انتشارات سعید به چاپ میرساند. دو سال پس از فعالیت در دانشگاه فارابی این بار به فکر بازخرید کردن خود میافتد با این استنباط که «تردیدی نبود که بیرونم میکنند، آمدم بیرون، نشستم برای خودم کار کردن. کاری که بیشتر برای پول درآوردن میکردم ویرایش بود. ولی ترجمههای خودم را هم از آن به بعد جدی گرفتم، یعنی فهمیدم که از این به بعد باید با این کار زندگی کنم».
کوثری تصمیم میگیرد برای ادامهی زندگی به مشهد سفر کند تا از قیل و قال تهران نجات یابد و ترجمه و ویراستاری را با پشتکار ادامه دهد. در مشهد فرصتی به دست میآورد تا در بخش اقتصادی، مباحث نظری ارایه دهد و به غور در زمینهی ادبیات آمریکای لاتین بپردازد. او این آثار را از زبان انگلیسی ترجمه میکند و با این دیدگاه به سراغ این ادبیات میرود که: «ادبیات اروپا از دههی ۷۰و ۸۰به بعد ادبیات پویایی نیست. همچنین در ایالات متحده در دههی ۷۰و۸۰ نه همینگوی، نه فاکنر و نه جان اشتاینبک را داریم، و یکباره ادبیاتی از سرزمینی استبداد زده و فقیر بلند میشود و جهان را خیره میکند که تجربهی جدید آنها در شیوهی بیان و هم تعریف انسان باعث شد نه تنها در ایران، بلکه در جهان ادبیات به عنوان پویاترین ادبیات معاصر شناخته شود.» زود هنگام دست به کار میشود و کتاب آئورا اثر کارلوس فوئنتس را از میان کتابهای سفارش شدهی دوستش (رضا بنیصدر، مدیر انتشارات تندر) میپذیرد. دلیل انتخاب این کتاب را جذابیت عجیبی که دارد ذکر میکند و تا سال ۱۳۶۴ترجمهی آن را به پایان رسانده، به ناشر میسپرد. اما به دلیل جنگ و نبود رونق انتشارات کتاب در سال ۱۳۷۰منتشر میشود.
در سال ۱۳۶۳، مؤسسهی ایران یاد، از او جهت همکاری دعوت به عمل میآورد که همراه با هادی غبرایی و محمدتقی فرامرزی کاری مشترک جهت دایرهالمعارف تاریخ به چاپ رساندند اما یکسال از این ماجرا نگذشته که دولت آن را مصادره کرده، به تعطیلی میکشاند.
عبدالله کوثری در سن ۳۹سالگی، در پی آشنایی با خانوادهای اصالتاً همدانی اما ساکن مشهد، تصمیم به ازدواج میگیرد. وی با این اتفاق در مشهد ماندگار میشود اما گهگاه به تهران میآید و مدتی را در دفتر کاری که برای خود مهیا کرده، سکنی میگزیند. در سال ۱۳۶۵به مؤسسهی آستان قدس میرود و با حقوقی ناچیز، زندگی متأهلی را شروع میکند.
کوثری در حوزهی ادبیات یونان، علاقهی زیادی به تراژدی دارد و در این مورد میگوید: «من خودم در مورد یونان عاشق تراژدی هستم. یکی از آرزوهایم این است زمانی بنشینم و یک مجموعهای از آنها که خودم میخواهم ترجمه کنم. یکی از این کارها را کردهام اورستیای آیسخلوس را من ترجمه کردهام. یادش بخیر! یک نسخهی آن را برای استاد بزرگمان، شاهرخ مسکوب به پاریس فرستادم. نوشتم که من تراژدی را مدیون شما هستم چون هم با ترجمه و هم با تفسیرهای شما بود که فهمیدیم تراژدی چیست. من تنها نامهای که در زندگیم از بزرگان نگه داشتهام، پاسخی است که مسکوب برای من فرستاده است. خطش هم دیگر میارزید. ببخشید که این را میگویم، ولی چون حرف اوست منتقل میکنم. نوشته است که تو زبان اینها را پیدا کردهای، ما کار کردهایم. کاش تو بنشینی اینها را ترجمه کنی و مجموعهی کاملی از اینها تحویل خوانندگان بدهی. خب این برای من تشویق بزرگی بود. من از استادی آن را شنیدهام که قبولش داشتم.»
مترجم، دیگر در خانه نشسته بود و روزی ده دوازده ساعت ترجمه و ویراستاری میکرد و چون در دوران جوانی گهگاه شعری هم میگفت، کتابهایی بسیاری در این مدت ترجمه کرد و به چاپ رسانید. کوثری در بین ترجمههای خود گفتگو در کاتدرال را بیش از بقیهی آثار خود دوست دارد و در مورد آشنایی خود با نویسندهی اثر ماریوس بارگاس یوسا چنین میگوید: «در سال ۱۳۶۳آقای رضا بنیصدر مدیر انتشارات تندر این کتاب و نیز آئورا و پوست انداختن را برای ترجمه به من دادند. نخست آئورا را خواندم و همان زمان ترجمه کردم… دو کتاب دیگر را وقتی به مشهد آمدم، خواندم و گفتگو در کاتدرال را در سال ۱۳۷۰ترجمه کردم و از آن پس کوشیدم اطلاعات بیشتری از بارگاس یوسا به دست بیاورم. به تدریج سایر آثار نویسنده را فراهم کردم و تا امروز برخی از آنها را که در شمار بهترین نوشتههای او بوده به فارسی ترجمه کردهام.» این کتاب در همان سالهایی که ترجمه شد، در مشهد توسط نشر نیما به چاپ رسید. اما چاپ دوم آن تا سال ۱۳۸۴در توقیف ماند تا اینکه رفع توقیف شد و توسط نشر لوحفکر منتشر گردید. سعید کمالی در مورد این کتاب و دیگر آثار یوسا با نقل قولهایی از مترجم مینویسد: «گفتگو در کاتدرال به قول استاد عبدالله کوثری، رمانی از جامعهی دیکتاتورزدهی پرو است. ماریو بارگاس یوسا نه تنها در این کتاب که در کتابهای دیگرش همچون سوربز نیز به دیکتاتور و جامعهی دیکتاتورزده پرداخته است. یوسا خود در اینباره به آبزرور میگوید: “وقتی در سالهای پنجاه به دانشگاه میرفتم، آمریکای لاتین پر از دیکتاتور بود. دیکتاتورها فجایع طبیعی نیستند. این همان چیزی است که من تلاش کردهام در رمانهایم بیان کنم. اینکه چگونه دیکتاتورها به کمک مردمان بسیاری گاه حتی به کمک قربانیان خود به قدرت میرسند.”» وی در ادامه میگوید: «تجربهی سه سالهام در سیاست به من آموخت که چگونه اشتهای سیاسی میتواند ذهن بشر را به نابودی بکشد و ارزشها و اصول او را نابود کند و آدمها را به هیولاهای کوچک تبدیل کند.» بارگاس یوسا همانطور که در گفتگو با آبزرور نیز بیان میکند، در شگفت است که گاه خود مردم عادی نیز به کمک دیکتاتورها میشتابند و در لباس دیکتاتورهای کوچک به یاری آنها میروند. به اعتقاد وی بیشتر از آن که دیکتاتور بزرگ فاجع باشد، دیکتاتورهای کوچک که در اصل خود ملتاند، فاجعه هستند. در مجموع، کوثری فضای کتاب را فضای سالهای دههی چهل ایران میداند و میگوید: «برای این که از نظر سیاسی مشابهتهای فراوانی بین ایران و آمریکای لاتین آن روزگار وجود داشت.»
در این روزها که پرکاری استاد فراوان شده بود، یک نفر بابلی برای او دردسرهایی ایجاد میکند. وی با تماس با ناشران و نویسندگان خود را عبدالله کوثری مترجم معرفی کرده و از آنها اخاذی میکند، حتی از بعضی ناشرین درخواست ۱۰۰تا ۲۰۰جلد کتاب را داشته است که با رفع شدن این دردسر، کوثری نامهای مکتوب برای ناشرین و نویسندگان همراه با تلفن و ایمیل خود میفرستد و از آنها میخواهد قبل از ارسال هر کتابی، با شخص ایشان تماس حاصل نمایند. کوثری در بین سالهای ۱۳۷۹تا ۱۳۸۶به دریافت جایزهی کتاب سال برای ترجمههای ادبی جنگ آخر زمان (ماریو بارگاس یوسا)، خاطرات پس از مرگ (براس کوباس)، روان کاو (ماشادود آسیس)، ریشههای رومانتیسم (آیزایا برلین) و جایزهی روزی روزگاری نایل میگردد.
وی به خاطر دغدغهی شعری که دارد، گزیدهای از اشعار خود را که طی سالهای ۱۳۴۶تا ۱۳۷۳سروده است، در مجموعهای به نام گزیدهی شعرها توسط انتشارات آگاه در زمستان ۱۳۷۶به چاپ میرساند. لازم به ذکر است که اکثر اشعار این کتاب در دو مجموعهی قبلی چاپ نشده است. او هم چنین داوری جایزههای کتاب سال وزارت ارشاد را برای سالهای متمادی و داوری جایزهی گلشیری و دوبار جایزهی ادبی «اصفهان» را برعهده داشته است. وی در حال حاضر در گوشهای از شهر مشهد زندگانی خود را ادامه میدهد. او همچنان پرخوان و پرکار است و دغدغههایش کم و بیش از آثار او هویدا است، اما ظاهراً دغدغهی اصلیش ترجمههایی است که روی هم انباشه شدهاند و در انتظار مجوز خاک میخورند.[۲]
* مترجمی از دیار الوند «مروری بر زندگی و آثار عبدالله کوثری»، سالنامهی بهار، ضمیمه رایگان، شماره پیاپی ۱۴۸(شمارهی ۵۷دوره جدید) روزنامهی بهار یکشنبه ۲۳اسفند ۱۳۸۸، صص ۲۳۹ـ۲۳۸. (این مقاله بنا بود در ویژهنامهی اعتماد چاپ شود که اعتماد توقیف شد و در بهار به طبع رسید).
۱. شعر شاملو با توجه به متن اصلی کتاب آیدا در آیینه اصلاح شده است.
۲. منابع
_ سیروس علینژاد، گفتوگو با مترجمان، نشر آگه، ۱۳۸۸.
_ عبدالله کوثری، گزیدههای شعرها، آگاه، زمستان 1376.
_ سعید کمالی دهقان ، فصلنامهی سینما و ادبیات، زمستان ۱۳۸۶.
_ زینب کاظمیخواه، گفتوگوی خبرگزاری ایسنا، ۱۳۸۴.