کتابنامه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

وکیل مدافع صادق هدایت/ مهدی به‌خیال

شرحی از زندگانی حسن قائمیان*

کی می‌توان رسید به سر منزل امید

زان ره که از امید، امید نشانه نیست[۱]

حسن قائمیان (عکس از مجله بخارا).

حسن قائمیان ۹اردیبهشت ۱۳۳۲ (عکس از مجله بخارا).

سید حسن قائمیان از نویسندگانی است که نامش را بیش‌تر با مقالات و کتاب‌هایی که در مورد صادق هدایت نگاشته‌است، می‌شناسند. کتاب‌ها و مقالاتی چون: ترجمه‌ی کتاب صادق هدایت (نوشته‌ی ونسان مونتی، ۱۳۳۰)/ خرچسونه‌ها (مهر ۱۳۳۳)/ ویکتورهوگوهای وطنی و شاهکار وی (دی ۱۳۳۶)/ فامیل هدایت از سوراخ‌ها بیرون آمده‌اند (مجله‌ی فردوسی، ۲۰بهمن ۱۳۴۲)/ صادق هدایت و خواجه‌ی شیراز (مجله‌ی فردوسی، ۵اردیبهشت ۱۳۴۶)/ درباره‌ی خاطرات دکتر خانلری (مجله‌ی فردوسی، ۹آبان ۱۳۴۶)/ صادق هدایت و شغل اداری (مجله‌ی فردوسی، ۱۰تیر ۱۳۴۷)/ مقاله‌ای درباره‌ی صادق هدایت (سپید و سیاه، شماره‌ی ۱۳۵۴)/ انتظار (ضمیمه‌ی پروین دختر ساسان)/ و… .

وی در سال ۱۲۹۵ﻫ.ش. در مازندران به دنیا آمد. تحصیلات خود را در بابل گذرانید و چندی در تهران اقامت گزید. وی در مدت زمان زندگی خود هرگز تأهّل اختیار نکرد و در مورد تجرّدِ خود می‌گوید: «به نوع زندگی من خیلی‌ها ایراد گرفته‌اند، فکر می‌کنند نسبت به زندگی علاقه‌ی طبیعی و درستی ندارم، این درست نیست، زندگی بی‌نهایت ارزش دارد، حتی ثانیه‌هایش، علت این‌که ازدواج نکردم ربطی به صادق‌خان ندارد. خود او هم یک علتی داشت. من می‌خواستم ازدواج کنم ولی آن‌کس را که چون جان می‌پرستیدم … نشد[۲]».

قائمیان پس ازگذراندن تحصیلات مقدماتی راهی اروپا شد و در پاریس توانست رشته‌ی علوم مالی و اقتصاد بخواند و پس از اخذ مدرک به ایران بازگردد. سپس در سال ۱۳۱۰ﻫ ش. کارمند رسمیِ بانک ملی شد. در آن هنگام اشخاص صاحب‌نامی در بانک ملی مشغول به کار بودند. صادق هدایت، نویسنده‌ی مشهور که تازه از فرانسه به ایران بازگشته ‌بود، یکی از ایشان بود. شخص دیگری که قائمیان از او تأثیر بسیار پذیرفته‌ بود، شاهین سرکیسیان نام داشت. وی زبان و ادبیات روس و فرانسه را به خوبی می‌دانست و سال‌های سال در فرانسه تحصیل کرده ‌بود. قائمیان در مورد وی می‌نویسد: «… من تا آن موقع با وجودی که تا حدودی به ادبیات فارسی آشنا بودم و سابقه‌ی تحصیلات عربی نیز داشتم، معذلک توجه من بیش‌تر به کتاب‌های مربوط به رشته‌ی تحصیل و اداریِ خودم بود و به کتاب‌های ادبیِ فارسی و خارجی، گرچه بدان‌ها زیاد دلبسته بودم، ولی توجه زیاد نداشتم و اگر عملاً علاقه‌ای در من تولید شده ‌بود، مخصوصاً در مورد ادبیات خارجی، آن را مدیون شادروان شاهین سرکیسیان هستم… کار او نیز دائماً مطالعه بود. هر وقت کتاب جالب توجهی را می‌خواند، آن را به من معرفی می‌کرد و درباره‌ی موضوع کتاب و نویسنده‌ی آن اغلب به من توضیح کافی می‌داد و نمایشنامه‌های ارزشمند را برای من تجزیه و تحلیل می‌کرد. به این ترتیب، ذهن من روزبه‌روز برای درک و  فهم ادبیات خارجی بیش‌تر آماده می‌شد[۳]».

صادق هدایت.

صادق هدایت.

قائمیان در این زمان با چهره‌هایی مطرح دوستی به هم زده ‌بود که هم صاحب‌نظر بودند و هم اهل قلم. در این میان خصوصاً با صادق هدایت بیش از دیگران رفت‌وآمد داشت، تا آن‌جا که از رفقای ثابت او محسوب می‌شد. بسیاری از معاصرین قائمیان خاطراتی از او نقل می‌کنند. دکتر محمدعلی اسلامی‌ندوشن در این‌باره در کتاب گفته‌ها و ناگفته‌هامی‌نویسد: «… بیشتر قائمیان شوخی می‌کرد. قائمیان کم‌جثه و نحیف، شوخ و کلبی‌مأب، گویا ندیم اول هدایت بود، مجرد بود و کارمند بانک؛ ساعت فراغتش را به ترجمه می‌گذراند؛ عصر و شب، فرد همیشه حاضر مجمع هدایت بود[۴]».

اما هدایت که روحیه‌اش با کارهای بانکی سازشی نداشت و این شغل برایش خسته‌کننده بود، و از همه مهم‌تر، فرصت مطالعه را از او گرفته ‌بود، ترجیح می‌دهد در مردادماه ۱۳۱۱ﻫ.ش. استعفانامه‌اش را تقدیم رییس بانک کند و در اداره‌ی کل تجارت مشغول به کار شود. با رفتن او، قائمیان به مطالعه و تحقیق ادامه می‌دهد و گه‌گاه مقالاتی را در نشریات روز آن زمان منتشر می‌کند. هم‌چنین مدیریت مجله‌ی بانک ملی را برعهده می‌گیرد.

هدایت در سال ۱۳۲۵کتابی را به نام (Fabrique -Dabsolue)[5] تقدیم به دوست دیرینه‌اش می‌کند و از او می‌خواهد اگر توانش را داشت آن را ترجمه کند. در این اوان برای قائمیان سفری به کرمانشاه پیش می‌آید و در این سفر ترجمه را به پایان می‌رساند و پس از  مراجعت به تهران، به دوست خود نشان می‌دهد. هدایت پس از خواندن کتاب در مقدمه‌اش چنین می‌نویسد: «… ناگفته نماند که آقای حسن قائمیان با دقت و ممارست کاملی که به سرحد وسواس می‌رسد، کوشیده‌اند تا معنی کامل هر لغت و جمله را بعد از مقابله با ترجمه‌ی فرانسه و انگلیسی، به کالبد زبان فارسی دربیاورند، به‌طوری که می‌توان گفت این کتاب نمونه‌ای از ترجمه‌ی دقیق و صحیح آثار نویسندگان اروپایی است و در نتیجه، آقای حسن قائمیان خدمت شایانی به ادبیات و زبان فارسی انجام داده‌اند[۶]».

یک‌سال پس از انتشار کتاب، هدایت کتابی از فرانتس کافکا، (نویسنده‌ی چک)، به مترجم جوان می‌دهد و از او می‌خواهد پس از خواندن کتاب، اگر لذتی از آن برد، ترجمه‌اش کند و قول می‌دهد نوشته‌هایی را هم که در مورد کافکا دارد، به او تقدیم کند تا به نام پیام کافکا به جای مقدمه به چاپ رساند. این کتاب به نام گروه محکومین درسال ۱۳۲۷به چاپ رسید.

طرح روی جلد کتاب خرچسونه‌ها.

طرح روی جلد کتاب خرچسونه‌ها.

فریدون هویدا در خاطره‌ای از هدایت و قائمیان می‌نویسد: «هدایت با قائمیان عوالم خصوصی خودشان را هم داشت. قائمیان هم مثل هدایت از نظر جنسی دنیای خاص خودش را داشت که در این دنیا با هدایت شریک بود. گاهی با هم خلوت می‌کردند. خوب یادم هست عصر جمعه‌ای به خانه‌ی یکی از دوستانم که در بالای خیابان لاله‌زار (نزدیک شاه‌رضا) بود، می‌رفتم؛ یک مرتبه دیدم درشکه‌ای دارد می‌آید و در آن هدایت و قائمیان نشسته‌اند. قائمیان مست بود و خودش را بزک کرده‌ بود! می‌خواست من هم سوار درشکه بشوم و با آن‌ها بروم که هدایت گفت: نه! هدایت خیلی دقت داشت که کارها را با هم مخلوط نکند…[۷]».

هم‌چنین مصطفی فرزانه خاطره‌ی مشابهی را می‌گوید: «… در طول پرده‌ی اول، هدایت با توجه زیاد نگاه می‌کرد و موقع آنتراکت مرا دعوت کرد که در بارگرین روم، در قسمت ورودی، چیزی بنوشیم. او یک گیلاس جین سفارش داد و برای من یک آبجوی مجیدیه. در این میان سر و کله‌ی حسن قائمیان هم که جزو تماشاچیان بود، پیدا شد و مشروبی سفارش داد و جادرجا شروع کرد به مدح و تمجید از من که تا آن موقع او را فقط از ترجمه‌هایش می‌شناختم. ولی چون شنیده ‌بودم که اهل غلام‌بارگی است، خیلی بدبین شدم. به این جهت جرأت کردم از او پرسیدم: شما از کجا محاسن بنده را می‌شناسید؟ انگاری هدایت از سئوال بی‌تکلف و به‌جای من خوشش آمد و زد زیر خنده. قائمیان گفت: اختیار دارید! مگر شما شاگرد مدرسه‌ی البرز نیستید؟… و رویش را کرد به هدایت: این جوان باهوش و فهمیده و باسواد است! هدایت پرسید: این محاسن را از کجا کشف فرموده‌اید؟ خوب من در کلاس بازرگانی البرز درس می‌دهم که درست بغل کلاس رشته‌ی ادبی است. قراین درست بود و بدون شک راست می‌گفت. اما نمی‌دانم  چرا هرگز او را در راهروی دبیرستان ندیده ‌بودم. در این وقت زنگ شروع قسمت دوم نمایش به صدا درآمد و ما برگشتیم به سالن نمایش. ساعت ده و نیم تمام شد و موقع خداحافظی باز قائمیان جلو آمد و پیشنهاد کرد که سه‌نفری برویم به بار «ماسکوت» پیش کوکو (coco)! هدایت به او جواب نداد و رویش را به من کرد و گفت:  مگر خانه‌ات همین نزدیکی‌ها نیست؟ پس معطل چی هستی؟ استاد قائمیان حتماً یادش رفته که فردا صبح باید بروی سر کلاس…[۸]».

قائمیان آخرین کار مشترک را هم با دوست دیرینه‌اش هدایت به سرانجام می‌رساند و رمان مسخ را در سال‌های ۱۳۲۸ـ۱۳۲۹ترجمه و منتشر می‌کند و صادق هدایت در اواخر پاییز سال ۱۳۲۹ایران را به مقصد پاریس ترک می‌کند. قائمیان تحت تأثیر این سفر، شعری به نام «امید دیدار» تقدیم هدایت می‌کند:

دارم امید که بینم رخ تو بار دگر

با تواَم دست دهد فرصت دیدار دگر

نیست جز طالب خرمهره در این خر بازار؟

عرضه کن گوهر خود را به خریدار دگر

هم‌چو شب‌کور همه دشمن نورند به جان

شمع اندیشه بیفروز در انـظار دگر

مست جهل‌اَند همه لیک به ظاهر هشیار

می‌گزین یار خود از مردم هشیار دگر

کس نه تنها به دل ریش تو مرهم ننهاد

دلِ زار تو بیازرد به آزار دگر

گرچه رفتی و شکستی دل من، اما من

نشکنم عهد و نجویم به جهان یار دگر

مرغ جان سایه‌ی دیوار هوای تو گزید

نیست او را هوس سایه‌ی دیوار دگر

پای دل در سر کویت نه چنان رفت به گل

که تواند رود اندر پی دلدار دگر

شمع جان را که هنوزش دم گرمی برجاست

بازده روشنی از پرتو دیدار دگر[۹]

کتاب گروه محکومین، ترجمه‌ی حسن قائمیان.

کتاب گروه محکومین، ترجمه‌ی حسن قائمیان.

و طولی نکشید که هدایت در روز ۱۹فروردین ۱۳۳۰ﻫ.ش. در آپارتمان محقر اجاره‌ای خود به وسیله‌ی گاز شهری به زندگی خود خاتمه بخشید. بعد از خودکشی هدایت، مطالب و گفته‌های ضد و نقیضی در مورد شخصیت و نوشته‌های وی، روزنامه‌ها و مجله‌های سراسر کشور را فراگرفت. در این میان، بودند کسانی که سنّ‌شان اجازه نمی‌داد نوشته‌ای و یا خاطره‌ای از او داشته ‌باشند، اما چون بازار جنجال‌سازی را داغ دیده ‌بودند، به نام نقد شخصیت و یا نوشته‌هایی از هدایت، آن‌ها را چاپ کرده و داستان‌نویسی و شخصیت او را زیر سئوال می‌بردند. اما در این میان حسن قائمیان از معدود کسانی بود که با مقالات و جزوه‌هایی که چاپ می‌کرد، به بیش‌تر این موارد پاسخ می‌گفت و مدعیان را خاموش می‌کرد. وی هم‌چنین قطعه شعریدر رثای او سرود:

دل بسته‌ام به هستیِ بی‌اعتبار خویش

هرچند نیستی برِ من نیز دلکش است

گریان نی‌اَم چو شمع ز سوز و گداز جان

من چون سمندرم که هم‌آغوش آتش است

*

اما دلم گرفت در این خانه‌ی وجود

چونان هما که لانه کند جای کرکسی

نتوان، دریغ! رَسـتن از این تنگنای ژرف

کاین جهد نیست در حد نیروی هر کسی

*

بسته است این سراچه‌ی هستی زِ هر کران

هرگز ندید هیچ کسش کوی و برزنی

هرگز کسش نیافت زِ سویی رهِ گریز

هرگز کسی نجُست در این خانه روزنی

*

این خانه‌ای که هست رهی سوی نیستی

اما رهی کز آن همه آب‌ها شکسته است

یا پیش چشـمِ چون منِ ناآزموده‌ای

این راه بی‌گریز ز هر سوی بسته است

طرح روی جلد کتاب باره‌ی ظهور و علائم ظهور.

طرح روی جلد کتاب باره‌ی ظهور و علائم ظهور.

 عبدالرحیم جعفری بنیانگذار موسسه‌ی انتشارات امیرکبیر در خاطرات خود در مورد چاپ فرهنگ انگلیسی ـفارسی به همت حسن قائمیان چنین می‌نویسد:«در سال ۱۳۳۴بعد از پرس‌و‌جوی بسیار و مشورت با دوستانم حسن قائمیان را به من معرفی کردند، گفتند از هر حیث شایستگی انجام این کار را دارد؛ هم به زبان‌های فارسی و انگلیسی مسلط است و هم به این کار علاقه دارد و اگر ناشر علاقه‌مندی هم باشد او مرد این میدان است. آن سال‌ها قائمیان خودآموزی انگلیسی تألیف کرده بود که فروش بسیار خوبی داشت. با او مذاکراتی کردم و جلساتی تشکیل دادیم…

قائمیان قد کوتاه و لاغر اندام بود و صورتی نسبتا مثلثی و سفید و چشمانی سبز رنگ داشت. آتش به آتش سیگار می‌کشید. از دوستان صادق هدایت بود و به شدت به وی علاقه داشت…

به هر تقدیر، دو سال از امضای قرارداد فرهنگ گذشت، و در این مدت چه خرج‌ها که نکردم و چه وقت‌ها که بر این کار نگذاشتم، بنا بود حروف‌چینی کتاب یک سال پس از امضای قرارداد شروع شود، یعنی که اخبار فرهنگ یک سال بعد به چاپخانه برود!… آقای قائمیان هم بعدازظهرها یکراست می‌آمد و بر کار فیش‌نویسی نظارت می‌کرد… در سال ۱۳۳۶که فروشگاه جدید امیرکبیر را در شاه‌آباد افتتاح کردم و دو سه‌ماهی بود که از قائمیان خبری نداشتم، یک روز قائمیان آمد و شروع کرد به صحبت درباره پیشرفت کار فرهنگ. هرچه کوشیدم چیزی از حرف‌هایش دستگیرم نشد، مطالبی که می‌گفت هیچ ربط منطقی با هم نداشتند، گاهی وقت‌ها بی‌جهت، بی‌هیچ  مناسبتی، وسط کلام قاه قاه می‌خندید و دیگران را دست می‌انداخت… بعد هم دستیارانش گله داشتند از این‌که دستورهای ضد و نقیض می‌دهد… و من مانده بودم که قائمیان چرا اخلاقش تغییر کرده، چه شده است؟…

روی جلد 2کتاب از قائمیان.

روی جلد ۲کتاب از قائمیان.

مدتی گذشت و باز از قائمیان خبری نشد، تا این‌که خبر یافتم متأسفانه به هروئین و الکل معتاد شده و بر اثر افراط در استعمال این مواد سلامت عقلش را از دست داده و در بیمارستان است!

ناراحتی‌ام قابل وصف نبود، چند سال معطلی و آن همه مخارج و حالا هیچ؛ بلافاصله کسانی را به خانه‌اش فرستادم که فیش‌ها و وسایل کار را تحویل بگیرند، اما… اما هر‌چه بیشتر می‌خواستند کمتر پاسخ می‌گرفتند…[۱۰]».

چنان‌که گفته شد، قائمیان یکی از پیش‌تازان هدایت‌نویسی در ایران است، اما اگر بخواهیم نقد منصفانه‌ای بر آثار این مترجم، که گه‌گاه شعر هم می‌سرود، داشته ‌باشیم؛ باید بگویم که اغلب نوشته‌های وی، به جز چند مورد که در ادامه به آن‌ها اشاره می‌شود، از ارزش ادبیِ چندانی برخوردار نیستند. هرچند در آن زمان که هدایت، آن‌چنان که سزاوارش است، شناخته نشده‌ بود و در مورد او حرف‌های بی‌اساس بر سر زبان‌ها بود، وی از پای ننشست و به تنهایی و با سلاح قلم به جنگ جماعت هوچی‌گر رفت و آنان که سلاحی جز دشنام و هتاکی نداشتند، از این ابزار دریغ نورزیدند و هرگونه حرف ناسزا را حواله‌اش کردند؛ چه‌بسا بتوان این مورد را مهم‌ترین حُسنِ نوشته‌های وی به شمار آورد. قائمیان با عشق و شور و نشاط هرساله کاری نو برای یادبود دوست از دست‌رفته‌اش انجام می‌داد. یکی از این کارهای با ارزش، نوشته‌های پراکنده است. این کتاب شامل: مقاله‌ها، ترجمه‌ها، داستان‌های ناتمام و نوشته‌های پراکنده‌ای است که با ممارست و سخت‌کوشیِ بسیار جمع‌آوری، و با کسب اجازه از هدایت ‌قلی‌خان، در ۶۵۰صفحه در سال ۱۳۳۵با همکاریِ انتشارات امیرکبیر به چاپ رسانید.

در سال ۱۳۳۸، هنگامی که رول مجسمه‌ساز معروف فرانسوی به دعوت دولت ایران به تهران می‌آید، قائمیان از این امر مطلع می‌شود و به این فکر می‌افتد که با سرمایه‌ی آثار ناشرِ هدایت، یک مدال یادبود توسط جی رول فراهم سازد. او سریعاً این فکر را با ناشرِ آثار هدایت در میان می‌گذارد و بعد از توافق، جلسه‌ای مشورتی با حضور رول، مدیر انتشارات امیرکبیر[۱۱]، دکتر هشترودی و دکتر خانلری برگزار می‌کند و سپس طرحی را که تهیه کرده، در اختیارِ رول می‌گذارد. مجسمه‌ساز معروف طرح را با خود به پاریس برده و در بنگاه معروف «آرتوس برتراند» در پانصد قطعه مدال برنزی به ضرب می‌رساند و برای انتشارات امیرکبیر می‌فرستد. قیمت هر مدال سیصد و پنجاه ریال تعیین می‌شود. هم‌چنین به یادبود دوازدهمین سال‌مرگ هدایت، کتاب‌دیگری به نام درباره‌ی ظهور و علائم ظهور در قطع رحلی در چاپخانه‌ی امیرکبیر به چاپ می‌رساند. پس از به طبع رساندن این اثر، جنجال‌های فراوانی در اقصی نقاط ایران به وجود می‌آید و در نشریات مختلف نوشته‌هایی در موافقت و مخالفت به چاپ می‌رسد. به طور مثال، محمود کتیرایی نویسنده‌ی کتاب‌های صادق هدایت و از خشت تا خشت چنین می‌نویسد: «قائمیان هنگام تنظیم کتاب علائم ظهور، بیمار روانی بوده‌است[۱۲]»؛ برخلاف وی، اسماعیل شاهرودی (شاعر و نویسنده) در گزارشی در مورد این اثر چنین می‌نویسد: «این یک اثر جهانی است[۱۳]». اما قائمیان در کتابی به نامشیادی‌های ادبی که در سال ۱۳۵۴ به چاپ رسانید، به بسیاری از این مسائل پاسخ داد و در مورد کتیرایی چنین نوشت: «مثلاً با این‌که من در کتاب (یادبود ششمین سال درگذشت صادق هدایت) صریحاً نوشته بودم که نقل مندرجات آن به هر عنوان که باشد، بدون اجازه‌ی کتبی ممنوع است، باز شما متن همه‌ی نامه‌های مندرج در آن کتاب را بریده و به چاپخانه داده‌اید که آن‌ها را به دنبال سایر مطالب مجموعه‌ی کذائی‌تان بچینند، بی‌آن‌که اجازه‌ای گرفته باشید…[۱۴]»، و در انتها از او با نام «سارقین ادبیات» نام می‌برد.

روی جلد کتاب مسخ با پیشگفتاری از حسن قائمیان.

روی جلد کتاب مسخ با پیشگفتاری از حسن قائمیان.

قائمیان نویسنده‌ای بود که در اقتصاد و تجارت تحصیل کرده ‌بود و همین امر باعث شده بود که وی مرد حساب‌دان و سنجیده‌ای شود. اما متأسفانه در اواخر عمر با مشکلاتی روبه‌رو شد و بیماریِ دیرینه‌، دست او را فلج کرد و زندگی‌اش دچار نقصان شد؛ چنان‌که بده‌کاری بالا آورد و ترجیح داد کتاب‌هایش را در معرض فروش قرار دهد و از پول آن‌ها قرض‌هایش را بپردازد و برای معالجه‌ی دست از کار افتاده‌اش به خارج برود. وی در اولین فرصت، اعلان فروشِ کتابخانه‌اش را که یکی از کتابخانه‌های بزرگ محسوب می‌شد، در روزنامه‌ی اطلاعات به چاپ رساند. پس از چاپ این اطلاعیه، چند اداره و مؤسسه و هم‌چنین انتشارات فرانکلین به او کمک‌های بلاعوض پیشنهاد کردند، اما وی از قبول آن‌ها سر باز زد و بر این عقیده بود که غرور و استقلال فکری خود را نباید در برابر وام‌های اداری زیر پا گذاشت. انتشارات فرانکلین پیشنهاد تازه‌ای مطرح کرد و با قائمیان صحبت به عمل آورد که ۳جلد از کتاب‌های وی را تجدید چاپ کنند. نویسنده از این پیشنهاد استقبال کرد. حق‌التحریر این کتاب‌ها تنها توانست گوشه‌ای از قرض‌های او را جبران کند و برای بقیه‌ی بده‌کاری‌ها، کتاب‌های خود را با قبض ۲۰تومانی که به کافه‌ فیروز سپرده‌ بود، پیش‌فروش کرد. چند ماهی از این تصمیم نگذشته ‌بود که در شهریور ۱۳۵۴خانه‌ی وی دچار حریق شد و بسیاری از کتاب‌ها و دست‌نوشته‌ها و چند اثر نیمه‌تمام و چاپ‌ نشده‌ی او در آتش سوخت. از آن زمان بیماریِ وی شدیدتر شد، تا آن‌جا که به دوستان خود از جمله حسن حاج‌نوری، مجسمه‌ساز معروف، گفته‌ بود: «من دیگر به شکل بوفِ‌کور هدایت درآمده‌ام. آرزو می‌کنم بتوانم به پاریس بروم و در گورستان پرلاشز کنار آرامگاه صادق به زندگیِ خود خاتمه دهم[۱۵]». سید حسن قائمیان سرانجام در روز دوشنبه، ۲۲خرداد ۱۳۵۵، در بیمارستان بانک ملی، دیده از جهان فروبست.

حسن قائمیان (عکس از شماره 93 مجله بخارا).

حسن قائمیان در بیمارستان بانک ملی، آبان ماه ۱۳۵۴ (عکس از شماره ۹۳ مجله بخارا).

آثار وی عبارت‌اَند از[۱۶]:

  1. تولید، طفیلی‌گری، ۱۳۲۳.
  2. احتضار سرمایه‌داری، ۱۳۲۳.
  3. بیکاری، ۱۳۲۳.
  4. کارخانه‌ی مطلق‌سازی، کارل چاپک، (ترجمه)، ۱۳۲۶.
  5. زبان انگلیسی پیش خود، (چندین‌بار تجدید چاپ شده ‌است)، ۱۳۲۶.
  6. گروه محکومین، کافکا، (ترجمه)‌، ۱۳۲۷.
  7. مسخ، کافکا، با همکاریِ صادق هدایت، (ترجمه‌)، ۱۳۲۹.
  8. نظریات نویسندگان بزرگ خارجی درباره‌ی صادق هدایت[۱۷]، ترجمه و گردآوری، ۱۳۳۰.
  9. نظربازی، ۱۳۳۱.
  10. صادق هدایت، نوشته‌ها واندیشه‌های او، ونسان مونتی، (ترجمه)، ۱۳۳۱.
  11. رموز زبان انگلیسی، ۱۳۳۱.
  12. عبرت بودا، ویلاسکو ایبانز، (ترجمه)، ۱۳۳۲.
  13. انتظار، ۱۳۳۳.
  14. مجموعه‌ی مقالات و نوشته‌ها و ترجمه‌های صادق هدایت، ونسان مونتی، (ترجمه)، ۱۳۳۳.
  15. مصدر سرکار ستوان، یاروسلاو هاشک، (ترجمه)، ۱۳۳۵.
  16. مجموعه نوشته‌های پراکنده‌ی صادق هدایت، ۱۳۳۵.
  17. ویکتور هوگوهای وطنی و شاهکار وی، ۱۳۳۶.
  18. یادبودنامه‌ی صادق هدایت، ۱۳۳۶.
  19. آری بوف‌کور را باید سوزانید! ۱۳۳۶.
  20. راهنمای تلفظ زبان انگلیسی، ۱۳۳۶.
  21. مهمان مردگان، کافکا، (ترجمه)، ۱۳۳۷.
  22. درباره‌ی ظهور و علائم ظهور، ۱۳۳۸.
  23. شیادی‌های ادبی، ۱۳۵۴.
حسن قائمیان، یزدانبخش قهرمان و صادق هدایت مهرماه 1330 (عکس از مجله بخارا).

حسن قائمیان، یزدانبخش قهرمان و صادق هدایت مهرماه ۱۳۳۰ (عکس از مجله بخارا).


* وکیل مدافع صادق هدایت «شرحی از زندگانی حسن قائمیان»، هفته‌نامه‌ی بیستون (کرمانشاه)، شماره‌ی ۵۰۳، دوشنبه ۱۲آبان ۱۳۸۲، ص ۲، سال پنجم از دوره جدید/ وکیل مدافع صادق هدایت، (مفصل آن) فصلنامه‌ی تخصصی ادبیات فارسی نویسار، سال چهارم، شماره‌ی ۱۰ـ۹، تابستان ـ پاییز ۱۳۸۹، صص ۶۲ـ۶۴.


  1. شعر از حسن قائمیان.
  2. خودکشی صادق هدایت، اسماعیل جمشیدی، زرین، ۱۳۷۶.
  3. نامه‌های صادق هدایت، محمد بهارلو، اوجا، ۱۳۷۴، ص ۲۹۵.
  4. پژوهشگران معاصر ایران، ج ۶، هوشنگ اتحاد، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۲، ص ۱۵.
  5. کارخانه‌ی مطلق‌سازی، کارل چاپک، ترجمه‌ی حسن قائمیان.
  6. کارخانه‌ی مطلق‌سازی، مقدمه به قلم صادق هدایت، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۰، صص۱۰ـ۱۱.
  7. یاد هدایت، علی دهباشی، ثالث، ۱۳۸۰، ص ۵۸۲.
  8. آشنایی با صادق هدایت، م.ف فرزانه، مرکز، ۱۳۸۵، ص ۴۸.
  9. مرد اثیری، حسنعطایی‌راد،جلال قیامی میر‌حسینی، روزگار، ۱۳۸۰، صص ۴۳۴ـ۴۳۵ .
  10. درجستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، ج دوم، روزبهان، ۱۳۸۴، صص ۶۶۸ـ۶۷۰.
  11. عبدالرحیم جعفری (مدیر انتشارات امیرکبیر چنین می‌نویسد: در جلسه‌ای با حضور دکتر خانلری و محمودخان و موافقت من مقرر شد پانصد قطعه مدال برنزی طبق طرحی که آقای دکتر خانلری می‌دهد…) درجستجوی صبح، ج اول، روزبهان، ۱۳۸۴، ص ۴۶۷.
  12. شیادیهای ادبی، حسن قائمیان، ۱۳۵۴.
  13. همان.
  14. همان.
  15. روزنامه‌ی اطلاعات، یک‌شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۵۵.
  16. نادره‌کاران، ایرج افشار، قطره، ۱۳۸۳، صص ۳۳۳ـ۳۳۴.
  17. یاد هدایت، علی دهباشی، ثالث، ۱۳۸۰، ص ۱۵.
یک پاسخ به وکیل مدافع صادق هدایت/ مهدی به‌خیال
پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه:


مهدی به‌خیال

09185455024
08132513614

mahdibook10@gmail.com

همدان، خیابان بوعلی،
سرپل یخچال،کوچه عبدل (شهید محمدی)،
کتاب مهدی