کتابنامه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پایانِ شبِ سُخن‌سرایی/ مهدی به‌خیال

یادی از جلال‌الدین همایی*                                                                                                                           

پایان شبِ سخن سرایی[۱]

می‌گفت به سوز دل هُمایی

جلال‌الدین همایی، عکس از مریم زندی.

جلال‌الدین همایی، عکس از مریم زندی.

«هُمایی استاد نامور و مُبرّزِ  ادب و عرفان و حکمت و نجوم قدیم، «شبِ سُخن سرایی» را بِه‌ پایان آورد. مرگش چون زندگانیش آرام بود. از عجایب آن‌است که او دیرتر از اقران خود به دانشگاه خوانده شد و اگر چه در مرگش دانشگاه یادی از او نکرد، اما همایی مقام والای خود را در سینه‌ی مردم عارف و راستین خواهد داشت»[۲]

جلال‌الدینِ هُمایی در شبِ چهارشنبه ۱۳دی‌ماه ۱۲۷۸ﻫ.ش. در اصفهان دیده به‌جهان گشود. اجداد همایی از شیراز بودند. وی فرزند میرزا ابوالقاسم متخلص به «طرب» نواده‌ی «همای شیرازی» شاعر و عارف قرنِ سیزدهم بود. او در زندگی خُودْ نوشتش، شرح تولد خود را چنین می‌نویسد: «در این خانه، اتاقی است مُزین به نقاشی و آیینه‌کاری؛ و خطِ پدر و جدّم، زینت‌بخش آیینه‌کاری‌های آنجا است. در بالای اتاق، زیر آیینه‌ها و دسته گل نقاشی، حدیث نبوی «أنا مدینه العلم و علی بابها» به خط هما کتیبه شده است و رو به‌روی آن ‌هم، در سمت پایین گلدان، آیینه‌کاری مُنقش بسیار عالی‌ای است و این بیت مولانا:

از علی آموز اخلاص عمل

شیر حق را دان منزه از دغل

به خط طرب کتیبه شده است. تولد من در همین اتاق بود که نمونه‌ای است از ذوق و ظرافت».[۳]

جلد کناب تفسیر مثنوی مولوی.

جلد کناب تفسیر مثنوی مولوی.

همایی علوم مقدماتی را نزد پدر، و خواندن قرآن، گلستان، و غزلیات حافظ را نزد مادرش آموخت و سپس به مکتب‌خانه رفت و پس از اتمام تحصیلات قدیم ادامه‌ی تحصیل را از اواخر سال ۱۲۸۹ﻫ.ش. در مدرسه‌ی نیما‌ورد اصفهان شروع نمود و در حدود بیست سال در این مدرسه مشغول به تحصیل بود. هوشنگ اتحاد در مورد این دوره از زندگانی وی می‌نویسد: «به این ترتیب، همایی که از سن پنج سالگی درس خواندن را آغاز نموده بود و مدت بیست سال هم حجره نشین مدرسه‌ی نیما‌ورد بود، در این مدت، با رشته‌های گوناگون علوم عقلی و نقلی آشنا شد و کم کم به مدارج بالای علمی نایل آمد و چنان که خود می‌گوید، در شرایط سخت و ناگوار مشغول تحصیل بوده و زندگی طلبگی او آکنده از فقر و تنگدستی بوده است. در سیزده سالگی، پدر را از دست داد و با فقر و تنگدستی آشنا شد، چرا که جز مشتی کتاب از پدر چیز دیگری باقی نمانده بود و عَم گرانمایه‌اش هم، که سرپرستی او را به عهده گرفت، از مال دنیا چیزی نصیب او نساخت».[۴]

او توانست در این زمان اجازه‌ی روایت و اجتهاد را از آشیخ مرتضی آشتیانی، آشیخ محمدحسین فشارکی و آقا سید محمد نجف آبادی کسب نماید. همایی در انجمن‌های ادبی اصفهان شرکت می‌کرد، اما در سال ۱۳۰۵تصمیم گرفت انجمن «ادیب فرهمند» را در منزل شخصی خود تاسیس کند. وی در سال ۱۳۰۸رهسپار تهران گردید تا در محضر اساتیدی که نامشان را شنیده بود کسب فیض نماید، در این بین به سراغ ادیب پیشاوری رفت و چندی بعد به زیارت عُلما و فُضلای دیگر هم رسید سپس به خدمت رسمی وزارت معارف که محل خدمتش را تبریز انتخاب نموده بودند عازم شد. او مدتی را در تبریز گذراند و در سال ۱۳۱۰به تهران منتقل شد و در دبیرستان دارالفنون تدریس را شروع نمود. حسین خطیبی درباره‌ی آن سال‌های تدریس می‌گوید: «جلال‌الدین همایی، گذشته از فضل و کمال و عمق اطلاعات، که آن‌ را با کمال گشاده‌رویی در اختیار دانشجویان می‌گذاشت، مردی وارسته و درویش‌مسلک و کاملاً بی‌اعتنا به ظواهر دنیوی و یک معلم واقعی بود. شیوه‌ی کارش این بود که در آغاز برای هر یک از شاگردان تقریباً هزار بیت از یکی از شاعران بزرگ سلف معین می‌کرد که حفظ کنند و برای من حفظ و روایتِ هزار بیت از خسرو و شیرین نظامی را تعیین کرده بود، که حفظ کردم و در یکی از جلسات درس استاد، تا آنجا که وقت اجازه می داد، خواندم و هنوز هم این هزار بیت را، که با

شبی ناخوش‌تر از سوگ عزیزان

به وحشت چون شب بیدارخیزان

شروع می‌شود، در حافظه‌ام دارم. داستان «حسنک وزیر» از تاریخ بیقهی را نیز به دستور او حفظ کردم. مقدمه‌ی گلستان را معمولاً همه‌ی شاگردان می‌بایست حفظ کنند و این رسم پسندیده‌ای بود که در تقویت حافظه و حضور ذهن شاگردان تأثیر به‌سزایی داشت، که متأسفانه دنبال نشد».‌[۵]

جلد کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی.

جلد کتاب فنون بلاغت و صناعات ادبی.

استاد همایی در دانشگاه دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس و دکترا در دروسی چون صناعات ادبی را تدریس می‌کرد، در اردیبهشت ۱۳۳۴به منظور افتتاح کرسی زبان فارسی در دانشگاه بیروت از او دعوت به عمل آمد که او همراه با استاد فروزانفر راهی آن دیار شدند که پس از سخنرانی و اتمام مراسم راهی ایران شدند و چندی بعد در رادیو ایران در برنامه‌ی «مرزهای دانش» سخنرانی کرد. در سال ۱۳۴۵از کار رسمی دانشگاه تقاضای بازنشستگی کرد‌. و دو سه سال اول به شاگردان فوق لیسانس و دانشجویان خارجی درس می‌داد، اما پس از آن دیگر خانه نشین شد و بیماری برونشیت وی شدت یافت تا آن‌حد که اواسط پاییز سال ۱۳۵۸دارو بر او اثر نمی‌کرد. مینودخت‌ همایی ساعت‌های آخر عمر پدرش را چنین تشریح می‌کند: «روز شنبه ۲۸تیر ۱۳۵۹، صبح، بیش از همیشه، سالم و با نشاط به نظر می‌رسیدند. لباس‌های منزل را عوض کردند. به باغچه‌ی ایوانِ خانه آمدند. گل‌هایی را که به دست خود کاشته بودند و درخت اناری که خود از دانه پرورش داده بودند نگاه کردند. گل‌ها از همیشه زیباتر بودند. گویی می‌خواستند خودنمایی کنند و بگویند که بهشت چه جای زیبایی است… ساعت هشت شب حال ایشان دگرگون شد. در ساعت نه‌و‌نیم چشمان پر فروغشان بسته شد در حالی که خواهرِ بزرگتر من بالای سر ایشان بودند و شعری را در وصف مولا علی می‌خواندند.

جلد کتاب تصوف در اسلام، هما،‌ تهران 1362.

جلد کتاب تصوف در اسلام، هما،‌ تهران ۱۳۶۲.

بنا به درخواستِ قلبی ایشان، عازم شدیم که به اصفهان رویم و ایشان را در زادگاهشان به خاک بسپاریم. من با اجازه از پدر، در زمان حیات، ایشان را در منزل غسل و کفن نمودم. گرچه برایم مشکل بود ولی می‌خواستم مسافرم را خود تا آخرین  لحظه بدرقه کرده باشم. …

ساعت سه‌و‌نیم بعدازظهر با هواپیما مسافر خود را به زادگاهشان بردیم و ساعت هفت‌ونیم بعدازظهر در «تکیه‌ی لسان‌الارض» به خاک سپردیم…‌‌»[۶]

از غزلیات خوب او این غزل است که در سن ۶۹ سالگی سروده است:

عمری به عبث، در ره مقصود دویدیم

یک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیم

چون طایر آواره‌ی تشویش گرفته

هر لحظه از این شاخ بدان شاخ پریدیم

از خلق جهان خیر ندیدیم از این روی

در گوشه‌ی تنهایی و خلوت بخزیدیم

بودیم یکی آهوک رام ولیکن

گرگان به کمینگاه چو دیدیم رمیدیم

شهد لبن کودکی از خاطر ما برد

زهری که از این کاسه‌ی وارونه چشیدیم

چون دست اجل رخت حیات از تن ما کند

در بستر خواب ابدی رخت کشیدیم

هم خاک شود باز، گرفتم که دگر باز

چون سبزه‌ی نوخاسته از خاک دمیدیم

در جلوه بود یار به هر سوی پدیدار

گر کور نبودیم چرا یار ندیدیم

گیتی است «سنا» گلشنی آراسته لیکن

ما جز علف هرزه از این باغ نچیدیم

جلد کتاب غزالی‌نامه، تهران 1317.

جلد کتاب غزالی‌نامه، تهران ۱۳۱۷.

بعضی از آثار چاپ شده‌ی وی عبارتند از: [۷]

 1.   تاریخ ادبیات ایران، تبریز ۱۳۰۹.

 2.   غزالی‌نامه، تهران ۱۳۱۷.

۳.   دیوان حکیم مختاری غزنوی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران ۱۳۴۱.

۴.   دیوان طرب، فروغی، تهران ۱۳۴۲.

۵.   طرب‌خانه «رباعیات حکیم عمر خیام نیشابوری»، تهران، انجمن آثار ملی.

۶.   خیامی‌نامه، انجمن آثار ملی، تهران ۱۳۴۶.

۷.   تفسیر مثنوی مولوی، دانشگاه تهران،  تهران ۱۳۴۹.

۸.   فنون بلاغت و صناعات ادبی، دانشگاه سپاهیان انقلاب ایران، تهران ۱۳۵۴.

۹.   مولوی‌نامه یا مولوی چه می‌گوید، ۲ ج. تهران ۱۳۵۵.

۱۰.   تصوف در اسلام، هما،‌ تهران ۱۳۶۲.

۱۱.   دیوان سنا «مجموعه اشعار همایی»، هما، تهران ۱۳۶۴.


* پایان شب سخن‌سرایی «یادی از جلال‌الدین همایی»، هفته‌نامه‌ی سپهرغرب، سال سوم، شماره ۸۷‌، سه‌شنبه ۷دی ۱۳۸۹، ص ‌۷.


۱. استاد همایی در آخرین ماه‌های زندگی مثنوی‌ای در ۷۰بیت به‌نام «وصیت‌نامه» خطاب به فرزندانش سرود که این بیت اولش است.

۲. ایرج افشار، نادره‌کاران، قطره، ۱۳۸۳، ص ۴۲۹.

۳. هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران (۸)‌، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۴، ص ۲۹۹.

۴. همان، صص ۳۰۵ـ۳۰۶.

۵. همان، ص ۳۱۱ .

۶. همان، صص ۳۲۲ـ۳۲۳.

۷. همان، صص ۳۳۴ ـ۳۳۵.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه:


مهدی به‌خیال

09185455024
08132513614

mahdibook10@gmail.com

همدان، خیابان بوعلی،
سرپل یخچال،کوچه عبدل (شهید محمدی)،
کتاب مهدی