چند سطری به یاد دوست/ مهدی بهخیال
ناصر نوروزی*
چِهها که بر سر ما رفت و کس نزد آهی
به مردمی که جهان سخت ناجوانمرد است
خبرکوتاه بود و بسیار تلخ «ناصر نوروزی» دیگر نیست. جوانی بیست و چند ساله، با قامتی متوسط و صورتی بشاش، او زیاد کتاب میخواند و سریع صحبت میکرد و به گفتههایش اعتقاد داشت حرفهایی که از ته دلش و اعماق وجودش بیان میشد.
او صداقت داشت و یکرنگ بود و هماو بود که گهگاه داستانی مینوشت و به گفتهی خود فیلمی میساخت و به نویسندگانی از قبیل: جعفر شهری، بهرام بیضایی، سهراب شهید ثالث، احمدشاملو و علی دهباشی علاقهای وافر داشت و در این بین دکتر تفضلی و احمد میرعلایی را دوست داشت و میخواست در موردشان بیشتر بداند، یا مستندی که در مورد غزاله علیزاده ساخته شده بود برایش جالب بود ببیند و از همهی اینها مهمتر، مدتها بود دنبالِ شمارهی ۵۶مجلهی بخارا بود شمارهای شاخص که ویژهی بهرامِ بیضایی منتشر شده بود، هیچ کدام محققنشد نه خواندنی ها راخواندو نه دیدنیها را دید… .
در مجموع او انسانی متفاوت بود از خِیل انسانها و از آنرو بود که به حقایق و زیباییها عشق میورزید و در مقابل به زشتیها و بدیها خُرده میگرفت او رفتاری متفاوت داشت، مثلاً وقتی توریستی در همدان میدید با عجله به خانه میرفت و چند حلقه لوح فشرده که حاوی اطلاعاتی در خصوص مکانهای دیدنی شهر بود را آورده و به آنها هدیه میداد وغمگین بود از کسانی که در مصدر امور بودند و از خدمت به این مسافرین دریغ میکردند باز یادم است؛ این اواخر از محیط زیست و ویرانیهای صورت گرفته دل خونی داشت و چه غمگین و ناتوان از کنار درختهای بریده شده میگذشت، درختهایی که قرار است عمری جاودانه داشته باشند.
در مجموع او انسانی متفاوت بود از خِیل انسانها و از آنرو بود که به حقایق و زیباییها عشق میورزید و در مقابل به زشتیها و بدیها خُرده میگرفت او رفتاری متفاوت داشت، مثلاً وقتی توریستی در همدان میدید با عجله به خانه میرفت و چند حلقه لوح فشرده که حاوی اطلاعاتی در خصوص مکانهای دیدنی شهر بود را آورده و به آنها هدیه میداد وغمگین بود از کسانی که در مصدر امور بودند و از خدمت به این مسافرین دریغ میکردند باز یادم است؛ این اواخر از محیط زیست و ویرانیهای صورت گرفته دل خونی داشت و چه غمگین و ناتوان از کنار درختهای بریده شده میگذشت، درختهایی که قرار است عمری جاودانه داشته باشند.
به هرشکل ناصر انسان شریفی بود با تمام حرفها که میزد و تمام حرفها که به او میزدند، طبیعی بود او هم نقصهایی داشت اما اهل پنهان کردن نبود و از آنرو بود که بهانه دست این و آن داده بود. او تک و تنها بود و بیشتر مواقع تنها میدیدمش، اگرچه با خیلیها گرم میگرفت و همتعریف میشد اما دوستان واقعیاش یکی دو نفر بیشترنبودند که با آنها حشر و نشر داشت اگر چه آنها هم این اواخر شاغل شده بودند و نوروزی تنهاتر شده بود و خستگیاش بیشتر، کمتر سخن میگفت و بیشتر شِکوه، از روزگار و زشتیها گله داشت.
اینچنین بود که دیگر تحمل برایش سخت شده بود. چندی پیش بود که شنیدم کتابهایش را فروخته تا خُرده بدهکاریهایش را تصفیه کند این دومینباری بود که از کتابهایش دل میکند، دفعهی قبل به احتیاج همنوع اینکار را کرد اما اینبار او دیگر آن آدمِ سرِحالِ سابق نبود، او که زمانی میگفت و میخندید دیگر مبهوت و نگران شده بود و درچشمانش با تمام نفوذی که داشت غم و ماتم نشسته بود و متأسفانه روز به روز کمتر دیدمش تا شنیدم از میان ما پر کشیده. افسوس خوردیم و باور نکردیم چون باور کردنش سخت است، همان بهتر که از دست رفتنش را باور نکنیم.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
* چند سطری به یاد دوست «به مناسبت درگذشت نابهنگام ناصر نوروزی و…»، هفتهنامهی سپهر غرب، سال دوم، شمارهی ۸۲ ، سهشنبه ۲۵آبان ۱۳۸۹، ص ۷.