پرواز شاعر غمگین در غروب تابستان
(سیری در احوال و آثار قاسم امیری)[۱]
مهدی بهخیال
چه جای تسلیت گفتن است
که دوشبهدوش زندههایتان
دارفانی را وداع گفتهام[۲]
قاسم امیری فرزند محمدکاظم، در سال ۱۳۳۲ در کرمانشاه به دنیا آمد. کودکی وی آنطور که خود شرح میکرد، چندان خوشایند نبوده است. اما با این حال توانست تا ششم ابتدایی را در دبستان فروغی آن شهر پشت سر گذاشته و گواهینامه پایان تحصیلات ابتدایی را، در شهریورماه ۱۳۴۷، دریافت کند. امیری از این دوران به بعد، به شعر و ادبیات علاقهمند شد و برای گذران زندگی به بازار کار وارد شد. وی سالها بعد رهسپار همدان شد و با ازدواج و تشکیل خانواده در روستای شِورین همدان متوطن گردید.
امیری در این سالها رنجهای فراوانی کشید و کارهای طاقتفرسایی انجام داد، از کار در کورههای آجرپزی تا کارخانه مقواسازی (تهران). وی از حدود سال ۱۳۸۰ کار کتابفروشی را بهصورت سیار (بساطی) به شکل جدی شروع کرد و با کتابهایی که از دوستان خود، خصوصاً از کتابفروشی زندهیاد کوروش رضاپور و همچنین کتابفروشی نگارنده، به امانت میگرفت به آرامگاه بوعلی میرفت و در کنار نردههای آرامگاه به چینش کتاب میپرداخت. در همین اثنا، در حال و هوای شاعرانه غوطه میخورد و گهگاه شعری مینوشت. وی در مقطعی بسیار کوتاه، مغازهای جهت کتابفروشی در پاساژ چهلستون همدان با نام «کتابسرای امیری» دایر کرد.
از دیگر افعال امیری مکاتبات او بود. او در نامهنگاری برخلاف مقالات و اشعار چندان مقید به پاکنویس کردن یا دوبارهنویسی نبود. هر چه بود را مینوشت و ارسال میکرد. البته نه به اندازهای که در گفتوگو راحت بود. امیری بیشترین مکاتبه را با فریبرز ابراهمپور داشت. اما با دوستان و آشنایان هم کم مکاتبه نداشت، از جمله چندین نامه برای خود من نوشت که هنوز آنها را دارم. او طبعاً در جواب، نامههایی دریافت میکرد اما گمان نکنم چیزی از آن نامهها باقی مانده باشد جز آنها که نزد بنده محفوظ است. در ادامه قسمتی از نامه آیدا شاملو به قاسم امیری نقل میشود.
«با درود و سلام
نامه پر محتوای شما را خیلی وقت پیش دریافت کردم، که از حرمان بشر امروز سخنها داشت. بسیار باعث دلنگرانی و همزمان باعث امیدواری شد.
انسان در رنج روزگار گذرانیده، و این سبب شده که با همه توان با نیرویی باورنکردنی خود را به خود ثابت کند. سختیها را بر خود هموار کند و به این وسیله در درون خود رضایت را بیابد و قدم پیش بگذارد. از اینکه هنوز تار جانش از زخم و درد همسایه به فغان در میآید و قلبش را میلرزاند و اشک در روح بزرگ و مبارز و پر استقامت را حفظ کرده است، چرا که: «انسان دشواری وظیفه است!» با یاد احمد شاملو؛ باید امیدوار بود…
برقرار باشید، با سپاس فراوان
آیدا شاملو
خانه بامداد / بهار ۱۳۹۰»
قاسم امیری شاعر رنجدیدهای بود که تلخ زیست اما سربلند و خوشنام. او همانطور که در نوشتن وسواس داشت، در چاپ و انتشار آثار هم جانب احتیاط را رعایت میکرد و معتقد بود «کار چاپشده همچون آب ریخته است، دیگر نمیشود آن را جمع کرد.» حتی این وسواس را در کار دیگران هم زیر نظر داشت. او قدری از این اوضاع و نگرانیها را در نامهای به دوست دیرینهاش میرزا آقا عسگری (مانی) بیان میکند و مینویسد:
«مانی عزیز درود بر تو
راست آنکه اوضاع آشفتهحالی دارم، و در این تنگنا تو خوب میدانی که نوشتن به معنای دلخواه، پیراسته و با تسلسلی روشن و منطقی، کار ناممکنی است. این درست که تو از همهچیز گذشتی ولی من یکجور دیگر قربانی شدم، هیچ و پوچ! همینقدر بگویم که غیابت آنقدر بزرگ است که هیچ قدرتی نمیتواند آن را جاروب کند. تنها خواهشی که از تو دارم یک مقدار راجع بهنقد و نظرهایی که بابت کارهایت مینویسند سختگیری نشان بده. کمی خساست بد نیست. در ضمن دو روز پیش خواهرت پیش من آمد و نزدیک یک ساعت با هم از تو صحبت نمودیم. افسوس که من لب خیابان کتاب امانتی میفروشم و امکان پذیرایی از ایشان را نداشتم. خواهرت هم آسان بود و ناگفته همه را میفهمید. به او گفتم نگذار از تو استفاده ابزاری کنند و هر دعوتی را نپذیر. بههرحال جسارت مرا ببخش.
از دوستان عزیزم که امکان ارتباط با تو را فراهم مینماید تشکر میکنم.
اواخر اردیبهشت هشتادوچهار
قاسم امیری»
قاسم امیری در این دوران یا کمی قبلتر به جد نوشتن و همکاری با مطبوعات را شروع کرده بود. و در این دوران بود که با دوهفتهنامه پیک همدان ارتباط نزدیکی پیدا کرد تا آنجا که مسئولیت بخش ادبی روزنامه را عهدهدار گردید. او علاوه بر اینکه مطالب خود را در این نشریه منتشر میکرد از دیگر دوستان و همنسلان خود هم مقالات خواندنی میگرفت تا در این روزنامه منتشر کند. این هفتهنامه به جهت اعتبار قاسم امیری و دیگر گردانندگان روزنامه رفتهرفته در بین اهالی قلم اهمیتی دوچندان پیدا کرد. از سوی دیگر امیری که به پیک همدان تعلقخاطر ویژهای پیدا کرده بود، شروع به نوشتن سلسله مقالاتی با نام «ادبیات افشاگر، ادبیات ماندگار» در این نشریه کرد. مقالاتی که بیشک باب بحث و بررسی را به شیوهای دیگر باز کرد و جوابیههایی به همراه داشت.[۳] قاسم امیری که در این مدت بسیار پُرکار شده بود تعدادی از شمارههای روزنامه را[۴] همراه با نامهای محترمانه برای دوست قدیمی خود، محمود دولتآبادی به تهران ارسال کرد. نامهای که بهسرعت از طرف دوست وفادارش به گرمی پاسخ داده شد. دولتآبادی نامهای را همراه با قالیچهای به رسم هدیه برای قاسم امیری به دفتر روزنامه فرستاد. نامه مهرآمیز دولتآبادی در ۲۰ اسفند ۱۳۷۹ در صفحه اول و دوم پیک همدان (شماره ۱۶) منتشر شد، اما قالیچه به گفته قاسم امیری گموگور شد!
از آنجا که این نامه یکبار بیشتر منتشر نشده است لذا متن کامل آن در ادامه نقل میشود:
«جناب قاسم امیری
مجموعه شمارههای هفتهنامه شما پیک همدان را دریافتم. باید به شما خسته نباشید بگویم و بیفزایم ایکاش دستانی بیشمار میداشتم با همین یک سر، مگر میتوانستم پاسخ تمام مکتوبات دریافتی خود از اینوآن سوی کشور را بنویسم و برای یکایک قلم به کارهای مهربان بفرستم. اما چه کنم که بس یک دست بیش ندارم برای نوشتن و یک سر با هزار سودا و مشغلههایی که نه شغل است و نه کار؛ اما هست. اینقدر میدانم که کار دشواری در پیش گرفتهاید و امیدوارم بتوانید از عهده آن برآیید. شما با انتشار یک نشریه فرهنگی در شهر کهنتاریخ همدان، دست به یک ابتکار زدهاید. زیرا گمان میبرم چاپ و انتشار چنین نشریه ضروریی در شهرستان شما بیسابقه بوده است و از این مثال نشریات، پیش از این ما فقط در شهرهای مهمی چون تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، رشت و احیاناً گرگان داشتهایم. پس دشواری کار شما را درک میکنم، بخصوص از جهت امکان ارتباط یا فقدان چنین امکانی. زیرا تا مردم یک شهرستان بتوانند بهقدر و اهمیت انتشار چنین نشریهای پی ببرند، زمان و توان مالی و حوصله فراوان میطلبد. اما پیش از آن، معمولاً رسم چنین بوده است در همه عالم، که ناشران جانفرسای چنین نشریاتی کمک مالی دریافت میکردهاند بهصورت همت عالی از سوی دارندگان در محل. در واقع فهمانیدن و فهم این نکته آسان نیست که وجود نشریه پیک همدان، آبروی مردمان شهرستان و توابع است. پس تا رسیدن به درک مشترک از اهمیت چنین نشریاتی که به منزلت شناختنامه امروزی کهنبومی چون همدان است. شاید لازم باشد با مراکز فرهنگی شهر، همچون دانشگاه بوعلی مثلاً تماس گرفته و از ایشان خواسته شود که به نشریه کمک کنند تا بتواند سرپای خود بماند. سرانجام اینکه انتشار یا عدم انتشار نشریه پیک همدان، ملاک و محک روشنیست در ارزیابی قابلیتهای فرهنگی یک شهر مهم در روزگار ما. در هر دو حالت شما زحمت لازم را کشیدهاید و عین محک را به میان آوردهاید؛ اکنون این تمام مردمان، فرهیختگان و دولتمندان یک شهرستان مهم چون همدان، و آنک پیک همدان. داوری را به زروان بسپاریم و بیش از این یقه بر نداریم. با تبریک نوروز و نو سال یک هزار و سیصد و هشتاد برای شما و تمام اهل همدان.
دوست شما
محمود دولتآبادی
تهران ۱۴ اسفند ۷۹[۱۳]»[۵]
اما متأسفانه این آخرین شمارهای شد که امیری و دیگر دوستان او در این نشریه قلم میزدند. شماره بعد پیک همدان در اردیبهشت ۱۳۸۰ منتشر شد و ظاهر آن به بولتن سیاسی برای انتخابات ریاست جمهوری هشتم تبدیل گردید. گستره پخش روزنامه که به وجود قاسم امیری تا کرمانشاه و از طرف کوروش رضاپور تا سنندج رسیده بود با تغییر رویه روزنامه فقط به دکههای همدان محدود شد و لوگوی روزنامه نیز تغییر کرد.
اما قاسم امیری که شاعر، منتقد و نویسندهای پرخوان بود، در این مدت توانست اولین مجموعه اشعار خود را (در سال ۱۳۸۱) تحت عنوان عمر ماهور ارغوان توسط انتشارات گنجنامه منتشر کند؛ و در همان سال بود که نکوداشتی به مناسبت رونمایی از مجموعه اشعار وی به همت «کانون بچههای اعماق و آسمان» در همدان برگزار شد. دومین گزیده اشعار وی با وقفهای بیستساله با عنوان کلید خورشید را بزن خوابم میآید به کوشش هفتهنامه همداننامه، در سال ۱۴۰۰ منتشر شد و همان سال رونمایی کتاب در همدان برپا گردید. چندی بعد فریبرز ابرهیمپور دوست و همشهری قاسم امیری گزیدهای از اشعار شاعر را با نام پدران دشنه، پسران پهلو آماده چاپ کرد و به انتشارات دیباچه کرمانشاه سپرد اما از بخت بد، ابراهیمپور درگذشت و چندی بعد کتاب منتشر شد.
با انتشار کتابهای امیری و همچنین دعوت از او در مجامع ادبی، روح تازهای در کالبد بیرمقش دمیده شد. با این اوصاف روزگار تیره شاعر گویا قدری روشن شده بود و شاید از اینرو بود که مجدد تصمیم گرفته بود پاتوق کتابفروشی در آرامگاه بوعلی راه بیندازد. و همین روزها بود، یعنی همین چند روز قبل از فوتش. آمد و از هر دری سخن گفتیم و در پایان آماده کردن دو ـ سه بسته کتاب برای فروش. اما دیگر امیری، امیری سالها پیش نبود، نه نای و توانی، و نه جثهای برایش باقی مانده بود. با این حال سعی کرد کتابهای کمحجم را جدا کند که توان بردنش را داشته باشد.
به هر جهت هر روز صبح راهی طولانی را طی میکرد و با سرزندگی و امیدواری میآمد و راهی آرامگاه بوعلی میشد و شب با سختی یکییکی بستههای کتاب را با خود جابجا میکرد تا به مقصد برسد. اما خستگی او زمانی دوچندان میشد که کتابی نمیفروخت و میگفت: «یک کتاب هم از صبح تا شب نفروختهام.» اما امیدوار بود و دنبال این بود تا جایی برای کتابها در اطراف آرامگاه پیدا کند تا با خود کتاب بیشتری ببرد. میگفت: «با دوستی صحبت کردهام و بهزودی درست میشود.»
اما این روزها چندان طول نکشید، هنوز کشانکشان کتابها را میآورد و در کتابفروشی میگذاشت تا فردا صبح. آن شب رفت و فردا نیامد. نیامدن او البته مسبوق به سابقه بود. گاه مدتها غیبت میکرد. بعد زنگ میزد و توضیح میداد. ـدر این میان بیشتر به کرج میرفت بخصوص خانه شاملو، برای دیدار آیدا. شاید یکی از دلخوشیهای او بود. اما یاد شاملو او را به وجد میآورد و از دیدارش با شاملو سخنها میگفت، و بیجهت نیست که زبان شعرش شاملووار بودـ باری، یکی ـ دو روزی نگذشته بود که تماس گرفت، حال و احوالی پرسیدیم و گفت: «بیرون آبخوردهام و گویا مسموم شدهام،» و اضافه کرد که «قرار است بعدازظهر به دکتر بروم.» اما دریغ و افسوس که به غروب سهشنبه (۲۲ شهریور) نرسیده خرقه تهی کرد و رخت بربست و به خواست خانواده فردای آن روز در روستای شورین به خاک سپرده شد.
از آثار قاسم امیری که چاپ نشده است میتوان به مجموعه اشعار (وداع پرومته) و ادبیات افشاگر، ادبیات ماندگار (نقد) اشاره کرد. اما دیگر نوشتههای وی در بسیاری از نشریات (سراسری و استانی) همچون تهران مصور، فردوسی، اطلاعات دختران و پسران، نافه، دنیای سخن، آدینه، گردون، (و در بخش نشریات استانی همدان)، هگمتانه (سرو ویژهنامه هگمتانه)، پیک همدان، آوای الوند، نویسار، عبارت، همداننامه و بیستون (کرمانشاه) به چاپ رسیده است.
فهرست بعضی مقالات قاسم امیری از این قرار است:
آزادی از منظر فرهنگ (نقد)
آنجا که مرگ از زندگی بازخواست میکند (خاطره و خاکستر)
ادبیات افشاگر، ادبیات ماندگار (در ۳ قسمت)
بگذار غریزه سخن بگوید (به هوشنگ جمشیدآبادی)
تیشه تلخ (تقدیم به رجبعلی کوهکن که از جهان باخبر بود و جهان بیخبر از او)
جای پای آب (جای پای سهراب)
چه کسی را یارای آن است که نقطهای بر پایان این جاری بگذارد (برای احمد حیدربیگی)
دانای دستبسته (نقد و نظری بر رمان انگار به آن طرف خیابان رسیدهای)
دکتر الهی قمشهای ماه بلند را دشنام گفت (صادق هدایت)
راوی رفت اما روایت بجاست (به احترام بهمن فرزانه و جسم رنجور و جان نستوهش)
روزگار گوژپشت (به یاد کوروش رضاپور)
ستیز با تقدیر نابفرجام (نگاهی به داستان گاو آدم)
سخنی با شوالیههای قلعه کهن ساروج
سوءتفاهم در شاهنامه (دستنشاندههای تقدیر یا تقدیر ستیزان)
شرافت کلام (نقدی بر مجموعه شعر به خاطر لبانت که کلید تبسم جهان است)
شهد تلخم و طوفان مگس میتارانم (همایش غزل معاصر)
طلوع ممنوع سیب (در نگاهی به کتاب سپیده پارسی)
فراخوانی همچراغی
قهوهخوران مطبوعات
کالا کتاب
کیفر یا تعهد درونی
لابیرنت جام آهنین درد (نقدی بر اشعار احمد حیدربیگی)
نقشی که چشمنواز نیست (نگاهی کلی بر نقاشی و فرهنگ بصری نقاشیهای جمشید صفاریان)
نویسنده تجربهگرا (در سوگ عبدالله عماد)
هگمتانه و اشباح غزل (نقد اشعار سید اصغر شمسالواعظین)
یک فنجان چای با لغتی تلخ
یکی بود یکی نبود (به بهانه انتشار صدمین شماره همداننامه)
£
در پایان شعری منتشرنشده از زندهیاد قاسم امیری به عنوان حسن ختام تقدیم میشود:
برزخ
کودکان را به ضیافت ماه
بخوانید
کر گوشان را به ضیافت
سمفونی
تبارکالله
دست مبارک، آسمان را در قفس انداخت
تا
پرنده را آزاد کند.
[۱]. پرواز شاعر غمگین در غروب تابستان (سیری در احوال و آثار قاسم امیری)، هفتهنامه همداننامه، سال پنجم، شماره ۱۱۴، سه شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ص ۶.
[۲]. قاسم امیری، عمر ماهور ارغوان، همدان، انتشارات گنجنامه، ۱۳۸۱، ص ۵۵.
[۳]. برای خاطراتی از دوران روزنامهنگاری قاسم امیری نگاه کنید به: هجران شاعری پرحاشیه، مهدی بهخیال، هفتهنامه خورشید غرب، سال ۱، شماره ۲۲، شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۰، ص ۶/ هفتهنامه آوای الوند، سال ۱۶، شماره ۴۴۹، سهشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۱، ص ۳.
[۴]. از شماره ۷، ۱ آبان ۱۳۷۹ الی شماره ۱۶، ۲۰ اسفند ۱۳۷۹؛ ۱۰ شمارهای که قاسم امیری در پیک همدان فعالیت میکرد.
[۵]. پیک همدان (دوهفتهنامه)، سال ۱، شماره ۱۶، ۲۰ اسفند ۱۳۷۹، ص ۲.
………………………………………………
پی نوشت: منتشر شده در هفتهنامه همداننامه، سال پنجم، شماره ۱۱۴، سه شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۱، ص ۶.