روشنای موسیقی ایران
مهدی بهخیال
روشنای موسیقی ایران[۱]
شرحی درباره زندگانی قمرالملوک وزیری
پیشکش به شاعر، تصنیفساز و موسیقیدان برجسته:
زندهیاد عبدالله طالع همدانی
بر آن سرم که نهم چون ستارگانِ فلک
در آسمان وفا سر بر آستان قمر[۲]
«نه! من هستم، من با هنرم، با هنری که هیچگاه دامانش را آلوده نکردهام زندهام… وقتی این درد دلها را میخوانی، من، یک زنِ به قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود زیر خروارها خاک سرد سیاه خفتهام. دیگر از حنجره من صوتی برنمیخیزد. طنین آواز من دلها را نمیلرزاند. دنیای من تاریک است، خاموش است؛ اما همچنان خوشحالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است، و هنری که هرگز در زندگی آن را بنده دینار و درهم نکردهام و به آن خیانت نورزیدهام با من است. من مُردهام، اما خاطره من، خاطره حیات هنری من نمرده است. خاطرهای که در آن هیچگونه کینه، دشمنی، گستاخی، حسد، و شاید هم پستی و رذالت، و پولپرستی وجود ندارد[۳]».
صد قرن هزارساله باید ایران که دو صد قمر ندارد |
تا یک قمرالملوک زاید هر زن که چنین هنر ندارد[۴] |
قمرالملوک در سال ۱۲۸۴ در «سنگلج[۵]» تهران به دنیا آمد. وی نام فامیل خود را تحت تأثیر شهرت کلنل وزیری و علاقه خاصی که به ایشان داشت در سن ۲۲ سالگی با کسب اجازه وی برگزید و صاحب شناسنامه شد. قمر هنگام تولد، پدرش سید حسین خان را از دست داده بود و هشت ماه[۶] بیشتر نداشت که مادرش طوبی/ فاطمه خانم[۷] به مرض حصبه درگذشته بود. مادربزرگش ملا خیرالنساء ملقب به افتخارالذاکرین سرپرستی و تربیتش را بر عهده گرفت و دایهای برای او انتخاب کرد. دایهای که بعدها برای او مزاحمتهایی ایجاد کرد[۸].
ملا خیرالنساء که در جوانی روضهخوان زنانه حرم ناصری بود، بیشتر اوقات زندگیاش را وقف این کار کرده بود. از اینرو اغلب مواقع قمر را با خود به مساجد میبرد و به او اجازه خواندن میداد.
او کودکی هفتساله بود که جسارت خوانندگی را پیدا کرده بود، و به قول خودش «همان پامنبری خواندنها به من جرئت خوانندگی داد[۹]». قمر مرثیههایی را که شنیده بود در تنهایی با خود واگویه میکرد. نصرالله زرینپنجه که در کودکی با مادرش به مجالس روضهخوانی میرفت، صحنهای از شرکت قمر را که در آن مجلس حضور داشته به یاد میآورد و میگوید: «ملا خیرالنساء زنی بود که به بیماری فلج مبتلا بود و به کمک چوبدستی راه میرفت؛ صدای مطلوبی داشت و اغلب برای اینکه شور و هیجان مجلس را مضاعف کند قمر را که طفل خردسالی بود با خود به مجالس روضهخوانی میبرد. قمر با صدای لطیف و کودکانه خود و با صحنههایی که ایجاد میکرد از قبیل راه رفتن در میان جمعیت و پاشیدن کاه به سر و روی حاضران و خواندن مراثی تأثرآور ولولهای ایجاد میکرد[۱۰]».
قمر سالها بعد، یعنی زمانی که هفده ـ هجده سال داشت با مرتضی خان نیداود آشنا شد؛ و همین آشنایی سبب گردید تا ردیفهای آوازی را نزد او بیاموزد و آهنگهای بسیاری را از او فراگیرد تا در پیشرفت هنریاش مؤثر واقع گردد. مرتضی خان نیداود در همین رابطه آغاز آشناییاش را با قمر چنین شرح میدهد: «اولین بار که قمر را دیدم سنش خیلی کم بود… این دیدار در محفلی پیش آمد که من هم به آن دعوت شده بودم؛ یکی از حاضران ساز میزد ولی من از طرز نواختنش هیچ خوشم نیامد، اما همینکه قمر شروع به خواندن کرد به واقعیت عجیبی پی بردم که صدای این خانم جوان، بهاندازهای نیرومند و رساست که باورکردنی نیست…، از صاحبخانه ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم. به او گفتم: صدای فوقالعادهای دارید چیزی که کم دارید آموختن گوشههای موسیقی ایرانی است. مدتی گذشت شاید بیش از دو سال تا اینکه روزی قمر آمد به کلاس من… و به آموختن موسیقی پرداخت. بعدها کمپانی ”هیز مسترز ویس“ مخصوص قمر، دستگاه صفحهپرکن به تهران آورد تا صدای او را ضبط کند؛ یعنی قمر اینهمه اهمیت پیدا کرده بود. بعد از آن کمپانی ”پلی فون“ هم آمد، آن هم فقط به خاطر قمر، سپس ”بدافون“ از آنها پیروی کرد[۱۱]». قمر علاوه بر استاد نیداود از سید حسین طاهرزاده بهصورت غیرمستقیم بیشترین تأثیر را پذیرفت؛ تا آنجا که استاد طاهرزاده گفته است: «وقتی صفحهاش را شنیدم خیال کردم خودم میخوانم[۱۲]».
بلبل از رشک صدای تو گلو پاره کند |
ورنه بهر چه بود اینهمه فریاد او را[۱۳] |
در این اوان اتفاقاتی ناخوشایند زندگی قمر را در برگرفت. نخست مادربزرگش که زنی پیر و مفلوج شده بود درگذشت؛ معالوصف بهطوری که ملا خیرالنساء تدارک دیده بود قمر نزد خالهاش اشرفالملوک رفت.[۱۴] بهتدریج قمر به سن ازدواج نزدیک میشد و طبیعتاً در خانه اشرفالملوک، سخن از ازدواج فراوان میشد تا آنجا که شازده ملوک خانم دختر اشرفالملوک ازدواج کرد و راهی گیلان شد؛ چندان از ازدواج شازده ملوک نگذشته بود که قمر را به اصرار به عقد مردی درآوردند که قمر او را دوست نداشت و به قول خودش: «نفهمیدم چی شد، یکدفعه چشم واکردم و دیدم شوهردار شدهام[۱۵]» لیکن این عقد و ازدواج چندان به طول نیانجامید. قمر در حین مراسم از شلوغی خانه و غفلت خانواده استفاده کرد و چادر را به سر انداخت و فرار کرد.
قمر تکوتنها شده بود و فقط امیدش خانه دوستی بود که از او بزرگتر و صاحب زندگی مستقلی بود. آن دختر مایل بود تا قمر با برادرش ازدواج کند و قمر هم علاوه بر آنکه بدش نمیآمد او را عاشقانه دوست داشت تا آنجا که تصمیم به ازدواج با یکدیگر گرفتند؛ اما بر اساس مخالفتهای خانواده مقابل این ازدواج به ثمر ننشست. قمر مدتها خانه دوست مهربانش ماند و در همان حین تعلیم موسیقی را هم فراگرفت. وی در این زمان بهطور افتخاری خوانندگی را در میهمانیها شروع کرد، و بدین سبب با بعضی از رجال و متمولان وقت آشنا شد. بحرینی[۱۶] یکی از این اشخاص بود.
در یکی از همین روزها نگرانی قمر به حقیقت مبدل شد، و آن مردی که به اصرار به عقد او درآورده بودند همسرش را پیدا کرده و به اصرار میخواست با خود ببرد. قمر به هر ترتیبی که میشود از دست او میگریزد و خود را به آقای بحرینی میرساند و از او پناه میخواهد. مخلص کلام آنکه قمر مدتی را در خانه بحرینی میماند، سپس بهاتفاق خانواده او راهی قزوین شده و در عمارت اربابی بحرینی ساکن میشود، تا آنکه درنهایت با پیگیری و تلاش بحرینی طلاق قمر گرفته میشود.
به هر حال، سالها بعد قمر با موسیو اصغر ازدواج کرد[۱۷]. ازدواجی که در ابتدا عاشقانه بود و قمر به خود میبالید. موسیو اصغر با اینکه تحصیلکرده فرانسه بود اما شغل درستوحسابی نداشت و از راه املاک پدر، گذران زندگی میکرد. قمر پس از چندی از موسیو اصغر باردار شد. ولی از آنجا که موسیو به مرفین اعتیاد داشت، قمر هم تحت تأثیر او به مرفین اعتیاد پیدا کرده بود؛ بدین سبب فرزند آنان مرده به دنیا آمد. پزشک معالج که اوضاع بیمار را تحت کنترل داشت با حیرت گفت: «متأسفانه مرفین کاملاً خانم را فلج کرده و مانع از فعالیت طبیعی بدن شده. بچه خیلی دیرتر از موعد به دنیا آمده و قبل از تولد مرده بوده… من تعجب میکنم با مصرف اینهمه مرفین چطور خانم توانسته دوام بیاورد[۱۸]». دو سه سالی از این اتفاق نگذشته بود که زندگی موسیو اصغر و قمرالملوک رو به بیتفاوتی، سردی و تلخی نهاد و کار به جدایی کشید. ولی هنوز قمر امیدوار بود و خوشبین. او چهار ـ پنج سالی بعد از این جدایی، با تاجری اصفهانی ازدواج کرد. اما شوربختانه که این ازدواج هم به سبب فشار خانواده شوهر، مبنی بر اینکه قمر دست از خوانندگی بردارد، بیحاصل بود و نتیجهای نداشت جز جدایی[۱۹].
صدای ماه قمر را هنوز میشنوم قمر هزار قناری درون حنجره داشت پَسِ هزار نوار و هزار صفحه پیر |
اگرچه دور چو ماه و چو ناله در چاه است اگرچه اوج قناری هنوز کوتاه است قمر هنوز جوان و صدای او ماه است[۲۰] |
قمرِ عاشقپیشه علاوه بر آنکه ازدواجهای ناموفقی را تجربه کرده بود، در عشقبازی هم میداندار شکست بود. او عاشقی ناکام بود با اوصافی تلخوشیرین و گاه عجیبوغریب. اما در این میان ناگوارترین آن عشق نافرجام او با رضا محجوبی بود. محجوبی که در اواخر عمر حالات عادی و متعارف را از دست داد، و به همین علت و شاید مصائب دیگر از دست عاشق میگریخت. «قمر سالها بود که خبرهای رضا را از دور میشنید و رنج میبرد. دو یا سه بار تصادفاً او را در خانه مرتضی خان برادرش دیده بود، اما هرگز موفق نشده بود به وی نزدیک شود و حتی سلامی کرده و حالش را بپرسد، زیرا رضا بهشدت از او میگریخت… او غمش را در دل پنهان کرد و در خلوت به سرنوشت شوم و بخت بد خود و آن هنرمند بزرگ اندیشید و گریست… دردی جگرسوز در سینه داشت. میسوخت و دم نمیزد[۲۱]».
قمر به کارهای هنری خود در کنار مشکلات عدیده زندگی با جدیت و پشتکار ادامه میداد؛ و با خصایل نیکو و صدای خوشش قُلّههای ترقی را یکبهیک درمینوردید، و برای مقطعی کوتاه فیلم بازی کرد و تئاتر نیز. وی در سال ۱۳۳۰ به درخواست دکتر اسماعیل کوشان، کارگردان مطرح سینما که از او درخواست کرد تا در فیلم مادر[۲۲] بازی کند امتناع کرد، اما سپس با اصرار عصمت باقرپور (دلکش) نقش مختصر خود را پذیرفت. این فیلم که ساخته استودیو پارس فیلم بود خاطر قمر را آزرده کرد و از آن با عنوان «خاطره بسیار تلخ» یاد میکرد. اما برگزاری کنسرتهای او با رغبت تمام بود از اینرو سحرانگیز بود و درخشان؛ و پر بیراه نیست که هوشنگ ابتهاج (سایه) بعد از نیمقرن از درگذشت قمرالملوک وزیری از شُکوه و عظمت صدای او حیرت میکند و میگوید: «تا همین حالا که حرف شو میزنیم تو خوانندههای ایران، اونهایی که صداشونو داریم… هیچکس بهپای قمر نرسیده… بنان[۲۳] میگفت ـصدا شو رو نوار دارمـ میگفت من وقتی آواز قمرو میشنوم شرم دارم بگم من خوانندهام. این حرف کمی نیست. بنان تنها خوانندهای بود که بلامنازع بود در روزگار ما… این از معجزاته واقعاً چون بنان کسی رو قبول نداشت[۲۴]». و بهخوبی و به بیانی دیگر صدیق تعریف میگوید: «قمر حد سنجش ما برای موسیقی آوازی است[۲۵]».
در ادامه به بعضی از کنسرتهای مشهور و مهم قمر بهصورت گذرا اشارهای میشود:
ـ در سال ۱۳۰۳ نخستین کنسرت خود را در سالن گراند هتل (خیابان لالهزار) همراه با تارِ مرتضی نیداود برگزار کرد؛ آن روز مهمترین اتفاقی بود که برای قمر و بسیاری از مردم پایتخت رخ میداد. شور و هیجان خیلیها را فراگرفته بود. قمرالملوک با کالسکهای روانه گراند هتل شد. ازدحام خیلی زیاد بود، تشویقها بیشتر از آن، بانوی هنرمند با لباس حریر و نیم تاج گلی که بر سر داشت در برابر چشم مردمان که به نظاره ایستاده بودند در روی سِن ظاهر شد و طولی نکشید که با تارِ نیداود شروع به خواندن کرد[۲۶].
ـ در سال ۱۳۰۶ بهافتخار شکرالله خان قهرمانی[۲۷] کنسرتی ترتیب داد.
ـ در سال ۱۳۰۸ به نفع جمعیت شیروخورشید سرخ کنسرتی دیگر برپا کرد و درآمد آن را برای بچههای یتیم در نظر گرفت.
ـ در سال ۱۳۰۹ همراه با حبیب سماعی به مشهد سفر کرد و کنسرتی به جهت منفعت ساختن آرامگاه فردوسی برگزار کرد.
ـ در سال ۱۳۱۰ برگزاری سه شب کنسرت در همدان به جهت افتتاح سینما الوند، همراه با مرتضی نیداود.
ـ در سال ۱۳۱۳ در گراند هتل با همراهی مرتضی نیداود یکی دیگر از برنامههای خود را اجرا کرد.
نـالهای سوزندهتـر از نالـه افشـار نیست تـار نـیداود و آواز قمـر را تـا کسی |
ویژه افشاری که آن را جز قمر گفتار نیست نشنود، هرگز ز فیض نغمه برخوردار نیست[۲۸] |
علاوه بر کنسرتهای یاد شده، قمر به یاد ایرج میرزا و درویش خان نیز کنسرتی برگزار کرد. او در رشت، بندر پهلوی، کرمانشاه[۲۹]، خوزستان و جایجای نقاط ایران سفرهای مختلفی کرد، اما در این میان خاطرات همدان، رشت و بندر پهلوی برایش شیرینتر، و سفر به خوزستان از جنس دیگری بود. او همیشه سفر به همدان را جزو «خاطرات به یاد ماندنی» زندگیاش میدانست و خاطرهها از این سفر برای دوستانش تعریف میکرد. اما سفر به خوزستان قدری متفاوت بود؛ چون یکی دو هفته بعد از بازگشت، در دوم اردیبهشت ۱۳۰۴ شیخ خزعل و دو پسرش را به دستور سردار سپه (رئیسالوزراء و وزیر جنگ) توسط سرتیپ فضلالله خان زاهدی (حاکم نظامی خوزستان) در حین طرب و خوشگذرانی در کشتی بازداشت و به تهران اعزام کردند. قمر هم با زیرکی تمام مصلحت دیده بود سکوت پیشه کند، و از پرداختن به آن سفر چشمپوشی میکرد. اما با این اوصاف او یکی دو باری داستان سفر به خوزستان را برای مرتضی خان نیداود و دیگر نزدیکانش تعریف کرده بود، که نقل این خاطره ناهمگون در اینجا بیمورد نیست.
«دعوت شیخ خزعل را قبول کردم و با اینکه مرتضی خان مخالف بود با همان ماشین به اهواز رفتم و بعدش خرمشهر. راه خیلی دور بود… وقتی گفتند رسیدیم، ما جلوی دروازهای توقف کردیم… من نگاه کردم دیدم عمارت قصر، آری قصر تا آنجا فاصله زیادی دارد و من دارم از خستگی میمیرم. گفتم پیاده نمیشوم. چطوری میتوانم اینهمه راه را پیاده بیایم! و به قصر اشاره کردم که پر از آدم بود. گفت دستور حضرت شیخ است. بالاخره پیاده شدم و به سه نوازندهای که در ماشین عقبی بودند گفتم پیاده شده دنبال من بیایند. با آن حال زاری که داشتم از دروازه رد شدم. یکدفعه دیدم زیر پاهایم نرم شد. نگاه کردم دیدم زمین را با کاغذ و کتابچه فرش کردهاند تا بخواهم سؤال کنم آن آقا که همهکاره بود گفت خانم قمرالملوک به دستور حضرت شیخ بهافتخار شما راه را با اسناد مالکیت این زمینها فرش کردهاند، تا نشان بدهند که از آمدن شما چقدر خوشحالاند…
قمر سه شب در قصر خزعل میماند و مورد تجلیل بسیار قرار میگیرد. یکی از این شبها در کشتی باشکوه خزعل برگزار میشود و چنان عظیم بوده، که میگفت آن شب برایم بهاندازه هزار شب ارزش داشت[۳۰]».
اما ماجرای نخستین دعوت قمر به همدان ـچنانکه اشارت شدـ در دیماه ۱۳۱۰ به جهت افتتاح سینما الوند و برپایی کنسرت بود. قمر همراه با مرتضی نیداود و دیگر همکارانش راهی همدان شدند و شوری به پا کردند ـو استقبالی دیدندـ که تا سالها بعد نقل مجالس بود. در آن دوران میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی (شاعر ملّی ایران) همراه با جیران خدمتکار مهربانش که دیگر از ظاهر خدمتکاری خارج و شریک زندگانی او شده بود همراه با سگهایش در گوشهای از همدان در خاموشی و تنهایی، با فقر و بیماری، که روزبهروز برشدت آن افزوده میشد دستوپنجه نرم میکرد[۳۱]. قمر بهمحض ورود ترتیب دیداری با او را میدهد؛ وی در خاطرات شفاهی خود درباره این دیدار میگوید: «شبی که من کنسرت در همدان داشتم به منزل عارف رفتم. به هر ترتیبی بود او را ملاقات کردم؛ من عارف را ندیده بودم و تنها اسماً او را میشناختم اما با دیدن او مهرش در دلم جای گرفت و فهمیدم مرد بزرگ و آزادمنشی است و شاید کمتر مانند داشته باشد[۳۲]». پس، فردای آن شب به سراغ عارف رفته و از او با نهایت خضوع و فروتنی دعوت میکند تا با شرکت وی، او را در مراسم سرافراز نماید. عارف با آنکه مدتها بود از اجتماع فاصله گرفته و گوشه عزلت را بر همنشینی ترجیح داده بود، و به قول بانو وزیری «شبها زود میخوابد[۳۳]» اما با احترامی که برای این هنرمند قائل بود با احترام در مراسم حاضر میشود.
عبدالله طالع همدانی که در آن شب در کنسرت قمر حضور داشت، شرح آن شب را چنین روایت میکند: «شب دوم که مرحوم عارف در کنسرت حضور یافت، در تمام مدتی که قمر میخواند، عارف گریه میکرد. همه مردم تحت تأثیر صدای قمر و وضع روحی عارف به هیجان آمده بودند بعد تمام گلها و گلدان نقرهای که از طرف فرماندار و بزرگان شهر تهیه شده بود به پیشنهاد قمر به عارف تقدیم شد، ولی عارف قبول نکرد و تمام آنها را به خود قمر داد و قمر آنها را به دیگران بخشید[۳۴]».
در شب پایانی کنسرت، بانوی آواز ایران غزلی را از دانش بزرگنیا[۳۵] در دستگاه سهگاه میخواند، که بعضی این غزل را (بهاشتباه) از عارف قزوینی میدانند، دو بیت اول آن چنین است:
بهپیش روی تو مه جلوهگر نخواهد شد ز بلبـلان غزلخوان بـاغ آزادی |
بیا که جلوه ازین بیشتر نخواهد شد ز صد هزار یکی چون قمر نخواهد شد[۳۶] |
شایانذکر است که قمرالملوک وزیری سالها بعد در ۱۷ خرداد ۱۳۲۴، بدون همراهی با یار نازنینش مرتضی خان نیداود همراه با اسماعیل کمالی (نوازنده تار) و نوریان (نوازنده ویولن) مجدداً به همدان سفر کرد. سفری که حدوداً دو هفتهای به طول انجامید. او که در این مدت در هتل دوفرانس همدان اقامت کرده بود، علاوه بر برپایی کنسرت و شرکت در عروسیِ جوان روستایی، دو شبی را نیز (۲۳ و ۲۸ خرداد ۱۳۲۴) به دعوت انجمن ادبی «اتحاد/ دانش» در خانه اعیانی اکبر شریفیامینا[۳۷] در جولان شرکت کرد. در آن شب قمر تصنیفی از آزاد همدانی با مطلع:
ای مالک بیانصاف این شرط مسلمانیست؟
گندم ز تو کاه از من، خرمن ز تو آه از من، گنج از تو و رنج از من
همراه با ویولن طالع همدانی برای مهمانانی که در مجلس حضور داشتند خواند. در این مراسم اکثر اعضای برجسته انجمن ادبی «اتحاد/ دانش» ازجمله: ناهید همدانی (رئیس انجمن)، اکبر شریفیامینا (مینا)، جعفر پیدا، مفتون همدانی (میرآقا کبریایی) و تنی چند دیگر از شعرا حضور داشتند؛ هرکدام از شعرا قطعه شعری را که در وصف هنرمند نامی ایران ساخته بودند به ایشان تقدیم کردند. در ادامه چند بیتی از این اشعار نقل میشود:
اکبر شریفیامینا
امشب است آن شب قدری که قمر خانه ماست شد قمر شمع دل انجمن علم و ادب در ره عشق تو کس جان ندهد چون «مینا» |
جای این گنج نه در کلبه ویرانه ماست آری آری، شب جانبازی پروانه ماست عشقبازی هنر همت مردانه ماست[۳۸] |
جعفر پیدا
فاش میگویم که چون امشب قمر مهمان ماست جای آن دارد که چون جان در بدن جایش دهیم تا قمر شد زیببخش انجمن اغراق نیست |
آفتاب آسمان نقش کف ایوان ماست میهمان ما گرامیتر بسی از جان ماست گر بگویم شاه انجم حاجب دربان ماست[۳۹] |
ناهید همدانی
جهان به چشم من امشب چه جلوهگر گردید مگر زغرب برآورده آفتابی سر بگو به کوه دماوند سرفرازی تو |
که شمع محفل دانشوران قمر گردید که امشب انجمن اینگونه جلوهگر گردید گذشت و نوبت الوند خوش سیر گردید[۴۰] |
مفتون همدانی
آه آتشین خواهد، شعله شعله آواز زنگ میبرد از دل، عیش میکند حاصل یار میشود خوشخو، کارها شود نیکو |
ناله حزین دارد، پرده پردههای ساز گر قرین هم گردند، بانگ ساز با آواز یار میشود «طالع»، بخت میشود همراز[۴۱] |
بههرحال قمرالملوک وزیری به سبب هنر، شخصیت و منش والایی که دارا بود با بسیاری از رجال، شعرا، هنرمندان و دیگر شخصیتهای برجسته حشرونشر فراوان داشت. بعضی از آن دوستان جانی عبارتاند از: اکبر مشکین، پروین غفاری، شاپور نیاکان، درویش خان، حسین قوامی (فاخته)، فیروز میرزا نصرتالدوله، جعفر قلیخان بختیاری (سردار اسعد سوم)، عبدالحسین تیمورتاش، ایرج میرزا (جلالالممالک)، محمدتقی بهار (ملکالشعرا)، هوشنگ ایرانی و میرزاده عشقی (سید محمدرضا کردستانی)؛ اما در این میان خاطره دیدار او با میرزاده عشقی رنگوبویی دیگر دارد. دکتر ساسان سپنتا که خود این خاطره را از قمر شنیده بود روایت میکند که:
«قمر… با عشقی آشنا بوده و گاهگاهی به دیدار او میرفته است. در یکی از این دیدارها در حالی که زیلوی مندرسی کفپوش اتاق عشقی بوده است، شاعر از قمر معذرت میخواهد که وسیله پذیرایی از خواننده مشهور را ندارد و از روزگار و تنگی اوضاع که بر او حاصل شده بود لب به شِکوه گشود. عشقی به قمر می گوید: روزگار آنقدر بر من تنگ گرفته است که قوطی سیگار خود را نزد عطار سرِ کوچه گذاشته و سیگار و کبریت گرفتهام… دیری نگذشت، حدود ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ که در منزل نشسته بودم، خبر کشته شدن عشقی را شنیدم و بی اختیار آخرین جلسه ملاقات من و عشقی و حزن و اندوه قیافه و چشمان او در نظرم مجسم شد[۴۲]».
باری، از قمر خاطرات[۴۳] بسیاری نقل میشود. خاطراتی از خصایل انسانی او، از بخششهای بیحساب او، از خدمات بیریای او. انبوهی از این یادبودها بهتفصیل در نشریات و کتابهای موسیقیِ نیمقرن اخیر منتشر شده است. خاطراتی که انسان در مقابل اینهمه وارستگی و فداکاری حیرت میکند؛ به شگفت میآید. او به حقیقت انساندوستی را به کمال رسانده بود. تنها میشود به برخی از این خاطرات فهرستوار اشاره کرد ولا غیر. او بسیاری از دختران سرراهی را به خانه بخت فرستاد. به تهیدستان رسیدگی کرد. در مجالس عروسی عوامالناس حضور پیدا کرد. عواید نخستین کنسرتش را بین نوازندگانش تقسیم کرد. به نفع زردشتیان بیبضاعت کنسرت داد[۴۴]. سود صفحاتش را به خیریه شهرداری اختصاص داد تا از بچههای یتیم نگهداری کنند[۴۵]. برای کمک به انجمن ناشنوایان کمر همت بست. از نظمیه سر درآورد و قهوهچی را آزاد کرد. به نفع سیلزدگان، قحطیزدگان و حریقزدگان کنسرت داد. در کودکی کیف مادربزرگش را به سائلی بخشید. بیگمان همین صمیمیت و صفای دل، و شجاعت و بیپروایی او بود که قمر آسمانی را خورشید عالمتاب کرد.
ستارگان هنر بس دمیدهاند و هنوز | شبان تیره عشاق روشن از قمر است[۴۶] |
در سال ۱۳۱۹ ایستگاه فرستنده رادیو تهران به کار افتاد و قمر اولین خواننده این دستگاه شد که با اساتیدی چون: حبیب سماعی (سنتور)، ابوالحسن صبا (ویولن)، حسین یاحقی (ویولن)، مرتضی محجوبی (پیانو)، اسماعیل کمالی (تار)، مرتضی نیداود (تار)، منصور معارفی (تار) مسعود معارفی (ویولن) و دیگر آهنگسازان شروع به کار کرد. قمر «در مواقعی که با ارکسترهای فوق همکاری میکرد رادیو قدر او را نشناخت. از این دستگاه دلخونی داشت. ناملایمات بهاندازهای بود که او را آزرده میکرد و مجبور بود برای امرارمعاش در کافهها نیز بخواند[۴۷]». اما سالها زود سپری شد و خواننده جوان آن دوران، به سن ۵۲ سالگی رسید، همراه با فشارخون و صدایی شکسته، از آنرو تصمیم گرفت ارتباط خود را با برنامه رادیو قطع و گوشه انزوا اختیار کند.
قمر ناخواسته بازنشسته شد و با اندک حقوقی که رادیو برای او در نظر گرفت ادامه حیات داد. در ارتباط با بازنشستگی قمر و حقوق دریافتی او دکتر باستانیپاریزی به دفاع استاد فروزانفر در مجلس سنا اشاره میکند و مینویسد:
«در مجلس سنای ایران (قبل از مرداد ۱۳۳۲) قرار بود به علت فقر و بینوایی آخر عمر بانو قمرالملوک وزیری مبلغی (شاید حدود هزار تومان) مستمری برای او برقرار شود، ولی به علت کسر بودجه و اشکالات مادی، تصویب این پیشنهاد به عهده تعویق میافتاد. یک روز با تعجب همه دیدند که استاد بدیعالزمان فروزانفر (سناتور و رئیس دانشکده الهیات) از این ماده پیشنهادی با حرارت تمام حمایت کرد و تصویب شد. در سر کلاس، دانشجویان از استاد علت پافشاری او را در تصویب حقوق قمر پرسیده بودند، استاد گفته بود: روزی که مرحوم ادیب پیشاوری استاد من، درگذشت (۱۳٠۹) بر فراز گور او، برخلاف انتظار، یک زن سیاهپوش هم بود ـو ما میدانستیم که ادیب زن و فرزند نداشت. بعدها فهمیدم که بانو قمرالملوک وزیری بوده است و او در آن روزگار در اوج اشتهار بودـ و کمترین مجلس او مجلس بزم تیمورتاش بود. معلوم شد قمر به این علت در تشییع و تجلیل جنازه ادیب شرکت کرده که به شعر و وارستگی او اعتقاد داشت و علاوه بر آن شهرت خود را همیشه بعد از آن میدانست که این غزل معروف ادیب را در ابوعطا خوانده و صفحه پر کرده بود:
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم | اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم… |
بدیعالزمان میگفت این حقشناسی که در حق استاد من از قمر روی داده بود مرا مکلف کرد که در مجلس از حقوق این زن در سر پیری دفاع کنم…[۴۸]».
قمر خود را بازنشسته کرد با حقوق ماهیانه دویست تومان، که آنهم سر موعد پرداخت نمیشد. او در خلوت با خود اندیشه میکرد و میگفت: «اینیکی را، آوازم را فکر نمیکردم از دست بدهم. پولهایم را با رضا و رغبت میدادم ولی خداوند، آوازم را چرا گرفت؟[۴۹]» اما این همه ماجرا نبود و روزگار هنوز با او ستیزهها داشت و برایش نقشونگار میکشید. «یک روز در خانه محقرش[۵۰] در تهراننو (قاسمآباد) در بستر افتاده بود… به او خبر دادند مردی میخواهد به ملاقاتش بیایید… دو مرد که زیر بازوی پیرمرد سالخوردهای را گرفته بودند او را داخل اتاق قمر آوردند… وقتی اول شب همراهان مرد پیر، او را از خانه قمر بیرون بردند. قمر پس از یک ساعت دچار هیجان و اضطراب عجیبی شد و ساعت ۱۰ همان شب دچار سکته گشت… بر اثر همان سکته لال شده بود[۵۱]».
پرویز خطیبی در مورد روزهای آخر عمر او مینویسد: «بسیار نحیف و ضعیف شده بود. آخرین بار که او را دیدم در خانه کوچکش روی یک تشک نشسته بود. خانمی که همدم و همخانه او بود اظهار نگرانی میکرد و میگفت: اصلاً چیزی نمیخورد، اعتیاد کاری با او کرده که گفتنی نیست؛ و بعد اضافه کرد که با این بگیروببند خدا پدر وزیر بهداری را بیامرزد که برای خانم قمرالملوک سهمیه مرفین معلوم کرده است و هر دو هفته یکبار من میروم و سهمیهاش را میگیرم[۵۲]» و از طرفی سیگار کشیدن او زیاد شده بود تا آنجا که همدم او میگفت: «روزی ۶۰ دانه سیگار هما میکشد[۵۳]».
قمرالملوک از همه هنرمندان به نیکی یاد میکند و در پاسخ به خبرنگاری که از او میپرسد: «نسبت به موسیقی ایران و موزیسینها و خوانندگان ایران چه نظری دارید؟» در پاسخ میگوید: «من اعتقاد کامل به موسیقی ایران دارم و طبعاً نمیتوانم با هر نوع انحراف از این مسیر موافق باشم، اما در مورد موزیسینها استاد صبا را میپسندم و به تار حافظی علاقه دارم. برادران معارفی نیز از نظر موسیقی مورد احترام من هستند و خلاصه باید بگویم که نسبت به همه موزیسینها احترام میگذارم و برای آنها ارزش قائل هستم. اما در مورد خوانندگان باید بگویم که به کلیه خوانندگان احترام میگذارم و از میان آنها: بنان، روحانگیز، ملوک ضرابی، روحبخش و دلکش را دوست دارم[۵۴]». اما ملوک ضرابی در مورد نخستین دیدار خود با قمرالملوک وزیری بهنوعی دیگر سخن میگوید و اظهار میدارد: «من برای اولین بار قمرخانم را در منزل عینالسلطنه زیارت کردم، وقتی مرا به او معرفی کردند. حتی جواب سلام مرا هم نداد؛ مثل اینکه ناراحت بود از اینکه میخواهم خواننده بشوم. او را ماچ کردم و حتی دستش را بوسیدم[۵۵]». سخنی که بنا به دیگر نوشتهها که در ادامه میآید چندان مورد قبول به نظر نمیرسد. درباره ارتباط این دو هنرمند سخن ربیع مشفق همدانی بسیار عجیب است ایشان در گفتوگو با بیژن اسدیپور میگوید: «وقتی خانم ضرابی محبوبیت قمر و استقبال مردم از او را میبیند، جمعی از اوباش و اراذل را بهزور پول به قصر شیرین[۵۶] میفرستد و آنها با به هم ریختن رستوران، برنامه قمر را تعطیل میکنند و بانوی هنرمند پس از سه سال، به ناگزیر آنجا را ترک میکند».[۵۷] و باز برای بهتر روشن شدن دوستی خانم ضرابی میتوان به خاطره موسی خان نیداود از کنسرت قمر اشاره کرد؛ ایشان مینویسد: «ملوک خانم که وضع مالی خوبی داشت همیشه در مقام رقابت با قمرالملوک وزیری دست به کارهای عجیبی میزد، مثلاً به روایت موسی خان نیداود که بهاتفاق برادرش مرتضی خان با قمر کار میکرد، یکشب که قمرالملوک در کافهرستوران قصر شیرین واقع در خیابان نادری آواز میخواند، ملوک اولین میز نزدیک به صحنه را میگیرد و هنگامی که قمر روی صحنه ظاهر میشود، یک اسکناس پنجتومانی در بشقاب میگذارد و برای قمرالملوک میفرستد، قمر هم همانجا روی صحنه پنجتومانی را به پیشخدمتی که آورنده پول بوده میبخشد[۵۸]». فارغ از این روایتها آنچه از تصاویر نشریات وقت میتوان استنباط کرد نشان از نزدیک شدن ملوک ضرابی به قمرالملوک وزیری در اواخر عمر او بوده است؛ اگرچه با تمامی این اوصاف دختر خوانده قمر دلخونی از ضرابی داشت و بهتفصیل از جفاهایی میگوید که ملوک خانم در حق «مامان قمر[۵۹]» کرده بود.
***
اولین صفحهای که از صدای قمر ضبط شد تصنیف «مارش جمهوری»، از ساختههای عارف قزوینی در دستگاه ماهور بود. کمکم صفحات ضبط شده او به بیش از ۲۰۰ عنوان رسید؛ اما از آن آثار قدری بیشتر برجای نماند. بهجز چند صفحه، بقیه صفحهها در کارخانهای که ساخته میشد در جنگ جهانی دوم از بین رفت و آوازهایی که از وی توسط رادیو روی نوار ضبط شده بود «بر اثر حسادت و تنگنظری و تحریک برخی از آوازخوانان نوپای بیمایه، رادیو این نوارها را پاک کرد[۶۰]». قمر خود در اینباره میگوید: «همه چیزهای مربوط به مرا نابود کردند[۶۱]» و تلختر آنکه همان صفحههای ضبط شده هم پراکنده شدند. طالع همدانی در سال ۱۳۵۴ در اینباره میگوید: «بهموجب وصیت و سفارشی که قمر به من کرده بود، با زحمات طاقتفرسا، از تمام صفحات او نوار تهیه کردم و به پسرش دادم. نسخه دیگری از تمام این نوارها نزد خود من است[۶۲]». اما سالها بعد زمانی که دیگر طالع فوت کرده بود زبیده جهانگیری نوشت: «یک روز عبدالله طالع همدانی، به دیدنش آمد. نشستند و گفتند و با هم تجدید خاطره کردند و وقت رفتن ناگهان طالع از او تقاضا کرد صفحهها را به وی بدهد تا از آن نوار بگیرد. مامان به شاهرخ گفت و او صفحهها را به وی داد… صفحههایی که دیگر به آنجا بازنگشتند. در سال ۱۳۷۸ شبی که فردایش گرامیداشت چهلمین سالگرد قمر در ظهیرالدوله برگزار… طالع اعلام کرد که نهتنها همه مطالب مربوط به خانم قمر بلکه کلیه صفحات او را دارد. من فریاد زدم طالع عزیز! آن صفحهها امانت است و به شما تعلق ندارد. و او درنهایت اخلاص پاسخ داد بله درست است. آنها امانت است. در سال ۱۳۸۲ عبدالله طالع درگذشت… اثری از حتی یک صفحه هم در خانه او نیافتند…[۶۳]».
***
ساعت یازدهونیمِ پنجشنبهشب[۶۴]، چهاردهم مرداد ۱۳۳۸ ﻫ.ش. رسیده بود. قمر در شمیرانات خانه شازده ملوک خانم (دختر اشرفالملوک) در بستر بیماری افتاده بود که ناقوس مرگش به صدا درآمد و طولی نکشید قمر را با خود برد. آری! چنین شبی بود که قمر بر اثر سکته قلبی[۶۵] درگذشت و حنجرهاش برای همیشه خاموش شد و صدای آسمانیاش که «صاف و شفاف»، و «گرم و قوی» بود[۶۶] در دلها باقی ماند.
صدا، صدا، تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
صدای انعقاد نطفه معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند[۶۷]
بعد از درگذشت قمر مساجد محل از آنجا که او را زنی خواننده و یا شاید مطرب بهحساب میآوردند از پذیرش او امتناع کردند، لذا با پیگیریهای همسر منوچهر[۶۸] / شاهرخ وزیریزاده (پسر خوانده قمر) خانم علیآبادی و دکتر فریدون فرزین (شوهر پوران تیمورتاش) ـکه از مقامات طراز اول بیمارستان بودندـ او را به بیمارستان اعلم برده و در سردخانه آنجا به امانت سپردند. روز جمعه خانه شازده ملوک خانم که قمر او را خالهجان خطاب میکرد عزاخانه شده بود، تا اینکه زبیده/ شبنم جهانگیری از میگون رسید و مقدمات تشییع و هماهنگی با اهالی موسیقی را بر عهده گرفت؛ اما تماس با اهالی موسیقی چندان نتیجهای در برنداشت.
به نوشته ایشان «مرتضی خان نیداود در سفر کاری بود و تلفن استاد روحالله خالقی را نداشتم و به عموجان مرتضی خان محجوبی هم به جهت دشواریهایی که داشت تلفن نکردم؛ ولی به هفتاد درصد آنها، از استادان، نوازندگانِ معروف و خوانندگان زنگ زدم و جوابها عجیب بود! حضرات یا نبودند، یا در سفر بودند، یا بیمار و بستری، یا خواب و… گریهام گرفته بود. در این میان دو نفر استثنا بودند؛ علی تجویدی و عموجان حسین تهرانی[۶۹]». بدین شکل روز شنبه ۱۶ مرداد، ساعت ۱۰ صبح با آمبولانس وزارت دادگستری ابتدا به منزل او در تهراننو، سپس راهی گورستان ظهیرالدوله شدند تا جسد بزرگ بانوی آواز ایران را در گوری که درویشرضا صفایی[۷۰] دستور کنده بودن آن را داده بود به خاک بسپارند. اما در ابتدا مأموران شهرداری به جد مخالف دفن کردن قمر برآمدند و با این حکم که «طبق دستور شهرداری دفن اموات ممنوع است» مانع از خاک شدن این کالبد بیجان گشتند. چهار ـ پنج ساعت دوستداران و کسان مرحوم را در بلاتکلیفی نگه داشتند تا اینکه با تلاشها و پیگیریهای منوچهر وزیریزاده و زبیده جهانگیری درنهایت جواز دفن را به واسطه تیمسار سپهبد بختیار صادر کردند. عاقبت این هنرمند بیبدیل با حضور عبدالله طالع همدانی، جواد بدیعزاده، شاپور نیاکان، اکبر مشکین، سید جواد ذبیحی، احمد سروش، فضلالله مهتدی صبحی، علی خادم و دیگر مشتاقانش در انتهای گورستان در کنار دیگر دوستانش ابوالحسن صبا و رضا محجوبی آرام گرفت. سپس بهرسم آن روزگار، دو روز بعد، در روز دوشنبه مجلس ختمی از طرف منوچهر وزیریزاده در مسجد مجد (مردانه) و منزل شخصی (زنانه) برگزار شد[۷۱].
دردا که قمر ازین جهان رفت تن رفت به خاک و جان پاکش شب سوخت در آتشی روانکاه چون دید که دوستان دورنگاند صد گونه ترانه در دهان داشت |
آهی شد و سوی آسمان رفت نوری شد و سوی لامکان رفت چون شمع و سحرگه از جهان رفت چون اشک ز چشم دوستان رفت آن گل که خموش و بیزبان رفت[۷۲] |
آری سخن در مورد بانوی آواز ایران بسیار است. بانویی که در اواخر عمر طریقت خاکساری پیش گرفت، و مرید حاجی حسن مراغهای تبریزی شد. گفتار در مورد او که هنر و موسیقی را از اندرونیها به داخل جامعه کشاند، و همین امر ایشان را با تهدیدات و مشکلات فراوانی روبهرو ساخت؛ و تمام اینها ذرهای از سخاوت، کرامت و مردمداری این ماه آسمانی هنر، که دلهای روی زمین را اسیر و شیفته هنر و شخصیت والای خود نمود بیش نیست. تنها یادی است از آن بانویی که در اواخر عمر از طالع همدانی خواهشی کرد و به او گفت: «خواهشی از تو دارم، میدانم که بهزودی میمیرم. اگر پس از مرگ من زنده بودی و در جلساتی اسم من به میان آمد و یادی از من شد چشمت را ”هم“ بگذار و بگو: ”قمر روحت شاد“ و شما هم شاد باشید و بدانید که من نمردهام[۷۳]».
یکشب با قمر[۷۴]
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگویید آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا مهمان عزیزی که پی دیدن رویش ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش آسایش امروزه شده دردسر اما ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود |
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست چشمت ندود اینهمه یکشب قمر اینجاست آن نغمهسرا بلبل باغ هنر اینجاست پروانهصفت بازکنم بالوپر اینجاست یک دسته چو من عاشق بیپاوسر اینجاست جایی که کند ناله عاشق اثر اینجاست همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست امشب دگر آسایش بیدردسر اینجاست برخیز که باز آن بت بیدادگر اینجاست بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست |
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید[۷۵]
کامشب قمر اینجا قمر اینجا قمر اینجاست
[۱] روشنای موسیقی ایران (شرحی درباره زندگانی قمرالملوک وزیری)/ تاریخ موسیقی ایران، مجله فرهنگی هنری بخارا، سال بیستوپنجم، شماره ۱۳۹، مهر ـ آبان ۱۳۹۹، ص ۵۶۰ـ۵۹۷.
[۲]. باستانیپاریزی، محمدابراهیم، یاد و یادبود، تهران: علمی، ۱۳۶۵، ص ۲۲۴.
[۳]. نامه قمرالملوک وزیری به هنرمندان// من مُردهام اما خاطره حیات هنری من نمرده است، هفتهنامه پیام هامون، اسفند ۱۳۷۶، ص ۱۱. (منظور از نامه احتمالاً همان تقریرات بوده است؛ چراکه قمرالملوک از خواندن و نوشتن بهره چندانی نبرده بود).
[۴]. بهار (ملکالشعرا)، محمدتقی، دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، تهران: نگاه، ۱۳۸۷، ص ۸۲۹ـ۸۳۰. در توضیح شعر آمده است: «در سال ۱۳۰۷ خورشیدی که در یک حادثه اتومبیل دست قمرالملوک وزیری خواننده شهیر شکست، این اشعار را بهار در تأسف از این حادثه و تجلیل از آن بانوی هنرمند ساخته است». اما حسینعلی ملاح این شعر را سهواً به نام پژمان بختیاری ثبت کرده است. (قمرالملوک وزیری// وصف قمر، مجله پیام نوین، دوره هفتم، ش ۳، بهمن ۱۳۴۳، ص ۱۹).
مام تو چو آفتاب زاده زحمت به تو دست آسمان داد گردون نبود به ذات اگر دون دستی که به کس جفا نکرده دستی که کند ز خوش ضمیری ای چرخ ترا اگرچه دین نیست بشکستی اگر به حیله این دست دست تو به قلب ماست بسته تیرافکن آسمان به یک دم |
نامت ز چه رو قمر نهاده؟ لعنت به سرشت آسمان باد دست تو چرا شکست گردون در عهد کسی خطا نکرده ز اطفال یتیم دستگیری دستی که شکستنیست این نیست دست دگر اینچنین مگر هست؟ دست تو نه، قلب ما شکسته دست تو شکست و قلب عالم… |
[۵]. در بعضی از نوشتهها زادگاه قمر را کاشان و برخی دیگر همچون حبیبالله نصیریفر، جهانشاه صارمی و حسینعلی ملاح تاکستان (قزوین) ذکر کردهاند، اما زبیده جهانگیری این ابهام را رفع کرده و مینویسد: «خاندانی که قمرالملوک وابسته بدان بود اهل کاشان بودند، بهعبارتدیگر، هم پدر و هم مادر او کاشانی بودند. در همان شهر ازدواج کرده و به توصیه فامیل… به پایتخت آمدند». (قمری که خورشید شد، لسآنجلس: شرکت کتاب، ۱۳۹۴/ ۲۰۱۵، ص ۲۹). و احتمالاً اینکه بعضی او را قزوینی میدانند شاید از آنجا نشأت میگیرد که قمر چند ماهی را در خانه بحرینی در قزوین گذراند، که در ادامه به این ماجرا اشاره میکنیم.
[۶]. در بعضی از منابع ۱۸ ماه ذکر شده است ازجمله: جلال میزبان (شمعی که میسوزد، مجله روشنفکر، ۱۳۳۵، ش ۱۲۷، ص ۳۳) و بهروز مبصری (بانوی آواز ایران، مجله هنر موسیقی، ش ۳۸، شهریور ۱۳۸۱، ص ۳).
[۷]. «در مورد اینکه نام مادرش طوبی بوده است یا فاطمه نیز اختلافنظر هست». (ملاح، حسینعلی، مجله پیام نوین، ص ۲). اما در بعضی از نوشتهها پژوهشگرانی همچون جهانشاه صارمی (جذابیت صدا و صفات قمر، ماهنامه آدینه، مهر ۱۳۶۸، ش ۳۷، ص ۳۸) و زبیده جهانگیری (قمری که خورشید شد، ص ۲۹) فقط به نام «طوبی» اشاره میکنند و نامی از «فاطمه» نمیبرند.
[۸]. «دایه که شوهرش مرده بود و چند بچه داشت به سراغ بانو آمد… پیشنهاد کرد اگر ممکن است آنجا بماند، و قمر با آغوش باز او را پذیرفت…؛ ماندنی که سالها بعد به بزرگترین مصیبت زندگی قمر تبدیل شد…، دایه اما آفتی بود که به جان قمر، زندگی، مال و آبرویش افتاده و زندگیاش را به گند میکشید». (قمری که خورشید شد، ص ۹۳ و ۲۰۵). همچنین از ماهیت پلید و ثروتاندوزی دایه (نک: همان، ص ۲۰۷، ۲۰۸، ۲۱۹، ۲۲۵، ۲۲۸، ۲۸۸).
[۹]. خالقی، روحالله، سرگذشت موسیقی ایران، ج ۳، تهران: مؤسسه فرهنگی ـ هنری ماهور، ۱۳۸۱، ص ۱۳۹.
[۱۰]. ملاح، حسینعلی، قمرالملوک وزیری، مجله پیام نوین، دوره هفتم، ش ۳، بهمن ۱۳۴۳، ص ۲ـ۳.
[۱۱]. نیداود، مرتضی، بدری در کام خسوف، مجله تماشا، سال پنجم، ش ۲۱۰، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۴، ص ۱۸؛ و نیز (نک: سپنتا، ساسان، تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران، تهران: ماهور، ۱۳۷۷).
[۱۲]. خالقی، روحالله، سرگذشت موسیقی ایران، ج ۱، تهران: مؤسسه فرهنگی ـ هنری ماهور، ۱۳۸۱، ص ۲۹۵.
[۱۳]. ایرج میرزا، جلالالممالک، دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب، تهران: نشر اندیشه، ۲۵۳۶، ص ۶۵.
قمر آن نیست که عاشق برد از یاد او را ملکی بود قمر پیش خداوند عزیز چون خدا خلق جهان کرد به این طرز و مثال دید چیزی که به دل چنگ زند در وی نیست |
یادش آن گل که نه از کف ببرد باد او را مرتعی بود فلک خرم و آزاد او را دقتی کرد و پسندیده نیفتاد او را لاجرم دل ز قمر کند و فرستاد او را |
(همان، ص ۶۵).
دکتر محمدجعفر محجوب در ارتباط با این غزل مینویسد: «این غزل بهافتخار خواننده بزرگ فقید خانم قمرالملوک وزیری سروده شده است. ایرج در قصیده شرح مهمانی حاج امینالتجار نیز بار دیگر لب به تحسین این هنرمند بزرگ میگشاید». (همان، ص ۲۳۷). ابیاتی چند از قصیده شرح مهمانی حاج امینالتجار:
قمر مگو که یکی از ودایع حق بود به پا ز حله زر بفت داشت پاچینی از آن لطافت و آن پودر و پارفم و توالت مثال خوشه خرما فراز نخل بلند نه شانه بود که آن گیسوان به هم میریخت مرا به مهر ببوسید و من خجل گشتم دلم جوان شد و طبعم روان از آن بوسه |
قمر مگو که یکی از بدایع چین بود چه گویمت که چها در میان پاچین بود شبیه مادموازلهای برن و برلین بود نموده جمع به سر گیسوان زرین بود کلید محبس دلهای مستمندین بود که پیر بودم و رخسار من پر از چین بود مگر به لعل وی آب حیات تضمین بود |
(همان، ص ۱۵).
[۱۴]. «اشرفالملوک خانم همسر شاهزاده عبدالعظیم میرزا کاشفی، مردی متمول و سرشناس… شازده ملوک خانم و دو فرزند دیگر محصول این ازدواج بودند. در این زمان که قمر به خانه خاله رفت مدتی از مرگ شاهزاده گذشته و اشرفالملوک خانم با یکی دیگر از رجال سرشناس آن عهد به نام مجدالصنایع ازدواج کرده و زندگی درخور اعتنایی داشت». (قمری که خورشید شد، ص ۳۰)؛ و نیز (نک: تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران، ص ۱۷۵ـ۱۷۶).
[۱۵]. همان، ص ۳۱.
[۱۶]. «بحرینی (بزرگ خاندان بحرینی) رجلی از خاندان روحانی، صاحبنام و اعتبار، متنعم بهاصطلاح آن زمان و بسیار باذوق. آقای بحرینی نهتنها در تهران، که در قزوین صاحب املاک وسیعی بود. خانهاش در تهران کانون رجال طراز اول و هنرمندان بزرگ عصر، خانهای که در نوع خود در حکم یک قصر بود، با همه لوازم مورد نیاز ایرانی و خارجی… بهراستی قصری بود…». (همان، ص ۳۱).
[۱۷]. پرویز خطیبی به نقل از موسی خان نیداود شرح مسلمان شدن موسیو اصغر را بهتفصیل نوشته است. (نک: خاطراتی از هنرمندان، به کوشش فیروزه خطیبی، تهران: معین، ۱۳۷۳، ص ۳۴). البته زبیده جهانگیری آن خاطره را با عنوان «قضیه ختان جوان مسیحی» مضحک دانسته! (نک: قمری که خورشید شد، ص ۳۲۴).
[۱۸]. قمری که خورشید شد، ص ۹۱.
[۱۹]. پرویز نقیبی به ازدواجی دیگر اشاره میکند و مینویسد: «بزرگترین عشق زندگی قمر مردی از اهالی گرجستان بود که شالیکو نام داشت کار این عشق به ازدواج کشید و شالیکو نیز دین اسلام پذیرفت. یاد این عشق تا پایان عمر با قمر بود…». (زندگی شورانگیز قمر نخستین زنی که آواز خواند (۲)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۵، ۱۳۴۱، ص ۲۱)؛ اما شبنم جهانگیری در کتاب قمری که خورشید شد فقط دو ازدواج (موسیو اصغر و تاجر اصفهانی) را در زندگی قمر تائید میکند.
[۲۰]. اخوانثالث، مهدی (م. امید)، ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، قطعه آواز ماه، زمستان، ۱۳۹۱، ص ۲۱۰ـ۲۱۱.
[۲۱]. قمری که خورشید شد، ص ۱۵۸ـ۱۵۹.
[۲۲]. «در سال ۱۳۳۰ از قمر دعوت شد که در فیلم مادر شرکت کرده و در صحنهای آواز بخواند، با وجودی که دستمزد صد هزار تومانی پیشنهاد شده بود وی نپذیرفت. سرانجام با اصرار فراوان حاضر شد آوازی پنجدقیقهای بخواند که دستمزد این پنج دقیقه را نیز به بیمارستان مسلولین شاهآباد بخشید». (پارسی، تورج، آتشی در سینه دارم جاودانی، تارنمای دکتر تورج پارسی، ۱۳۹۲).
[۲۳]. غلامحسین بنان در جای دیگر گفته است: «قمر ملکه آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قدمای قبل از خود و آیندگان بعد از خود بود. او موسیقی دِلی ِدِلی گذشته را با تحریرهای بینظیرش سروسامانی بخشید». (مشکینقلم، سعید، تصنیفها، ترانهها، و سرودهای ایرانزمین، تهران: نقش هستی، ۱۳۸۹، ص ۷۵).
[۲۴]. ابتهاج، هوشنگ (سایه)، پیر پرنیان اندیش، ج ۱، میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، تهران: سخن، ۱۳۹۳، ص ۵۵۱.
[۲۵]. تعریف، صدیق، ماه تابان آسمان آواز ایران، ماهنامه آدینه، شهریور ۱۳۷۱، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۷۴.
[۲۶]. در مورد نخستین کنسرت بانو وزیری همچون دیگر قضایای زندگی او، حرفوحدیثهای فراوان و گاه متناقضی گفته شده است. از جمله ساسان سپنتا، جلال میزبان، حسینعلی ملاح و مسعود بهنود که هر کدام به شکلی و بخشی از مراسم آن شب را روایت میکنند. در ادامه به چند مورد آن خلاصهوار اشاره میشود:
ـ «در اولین کنسرتی که داد به کلانتری جلب شد…». (ملکی، توکا، زنان موسیقی ایران، تهران: کتاب خورشید، ۱۳۸۰، ص ۱۸۲؛ به نقل از ساسان سپنتا).
ـ «با آنکه آن شب عدهای قصد کشتن مرا داشتند انتظار به پایان رسید… به روی صحنه آمدم». (میزبان، جلال، شمعی که میسوزد، مجله روشنفکر، ۱۳۳۵، ش ۱۲۷، ص ۱۹؛ به نقل از قمرالملوک وزیری).
ـ «تیمورتاش… در پایان کنسرت سینی طلا پر از اشرفی را به قمر داد». (بهنود، مسعود، از سیّد ضیاء تا بختیار، تهران: جاویدان، ۱۳۶۶، ص ۱۳۸).
[۲۷]. یوسفی، نیکو، قمرالملوک وزیری، ماهنامه بایا، ش ۴ـ۵، تیر ـ مرداد ۱۳۷۸، ص ۴۹ـ۵۰.
[۲۸]. عبدالله طالع همدانی در توضیح این غزل میگوید: «سال ۱۳۱۴ که بهقصد دیدار قمر از همدان به تهران میرفتم… ساختم. یادم هست روی پاکت فقط نوشتم ”تهران ـ قمر“ دو روز دیگر دیدم با یک ماشین بوئیک روباز آمد در منزل بنده، که در خیابان شیخ هادی بود. ساعت دهونیم یا یازده صبح بود. در را که باز کردم گفت من با طالع کار دارم. گفتم منم، من طالع هستم. چون دوران آشنایی ما در همدان ساعتی بیش به طول نینجامیده بود و از آن زمان هم چهار سال میگذشت مرا نشناخت. پس از آنکه شناخت صمیمانه مرا بوسید. خواهرم هر چه اصرار کرد تو نیامد. گفت امروز طالع مهمان من است. رفتیم زرگنده. باغی بود به نام باغ آقای بهبهانی. قمر قبلاً تهیه دیده بود. خیال کرده بود من شخصیت مهمی هستم. آن زمان من بیستویک سالم بود… این غزل را بالبداهه ساختم».
بتی شیرینزبـان دارم من امروز قمـر را سـالهـا دل آرزو داشت قمر در آسمـان تابـد اگـر شب |
چو مـاه آسمان دارم من امروز عجب بختی جوان دارم من امروز ببین بهتـر از آن دارم من امروز |
(بدری در کام خسوف، مجله تماشا، ص ۸۲).
[۲۹]. «در کرمانشاه مسئولان حاضر نشدند، سالن را در اختیار قمر و گروهش قرار دهند، او که در اتاقی در یکی از هتلها ساکن شده بود بر بالکن مشرف به خیابان ایستاد و از همانجا برای مردم آواز خواند». (یغمایی، پیرایه، یادی از قمرالملوک وزیری، تارنمای نصور، ۱۳۷۲).
[۳۰]. قمری که خورشید شد، ص ۵۴ـ۵۶.
[۳۱]. بهخیال، مهدی، گفتهها و ناگفتهها (از شش سال اقامت عارف در همدان)، فصلنامه فرهنگ مردم، ش ۴۱، بهار ۱۳۹۱، ص ۱۱۱ـ۱۲۲.
[۳۲]. بهروزی، شاپور، چهرههای موسیقی ایران، تهران: کتابسرا، ۱۳۷۲، ص ۵۱۲.
[۳۳]. «مرحوم عارف عادت داشت همیشه شبها ساعت ۸ بخوابد و هیچوقت این عادت او ترک نمیشد». (عاصمی، محمد، قمر هنرمند مردم، مجله امید ایران، ش ۷۴، ۲۹ مرداد ۱۳۳۸، ص ۵۹).
[۳۴]. طالع همدانی، عبدالله، بدری در کام خسوف، مجله تماشا، سال پنجم، ش ۲۱۰، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۴، ص ۱۹؛ طالع در مصاحبهای دیگر میگوید: «درنهایت آنها را به موزه بوعلی سینا هدیه کردند». (همچون انگشتر و انفیهدان عارف قزوینی که جیران خدمتکار او نیز هدیه کرده بود؛ اما سرنوشت این هدایا نامعلوم است).
[۳۵]. محمد بزرگنیا (۱۲۷۱ـ ۱۳۴۷) مشهور به دانش؛ شاعر، روزنامهنگار و نماینده مجلس شورای ملی.
[۳۶]. بزرگنیا، محمد (دانش)، راز دانش، تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۴، ص ۶۴ـ۶۵؛ مهدوی، معزالدین (سید)، اوضاع اجتماعی نیمقرن اخیر// داستانهایی از پنجاه سال، تهران: چاپخانه وحید، ۱۳۴۸، ص ۱۰۲ـ۱۰۳؛ طالع همدانی، عبدالله، بدری در کام خسوف، مجله تماشا، ص ۱۹؛ بهروزی، شاپور، چهرههای موسیقی ایران، ص ۵۱۲.
[۳۷]. «قمر بعد از تاریک شدن هوا آمد خانه ما، در آن زمان من هفتساله بودم. دقیقاً به یاد دارم که تب داشتم. مادرم مرا سپرد به مستخدممان که مرا ببرد دکتر. او برد مرا مطب دکتر محمود منصور خدابیامرز. قمر در هتل دوفرانس بود که بعداً اسمش شد ایران. مطابق عرف زمان تنها زن آن مراسم فقط خود قمر بود. مادر من مذهبی و محجبه بود و در مراسم مختلط شرکت نمیکرد. آقای طالع ویولن میزد». (در گفتوگو با سرکار خانم ناهید شریفیامینا، فرزند «اکبر شریفیامینا» که در دی ۱۳۹۸ صورت گرفته است).
[۳۸]. قمری که خورشید شد، ص ۱۱۶ـ۱۱۷.
[۳۹]. همان، ص ۱۱۵. (این غزل در دیوان اشعار جعفر پیدا که توسط انتشارات فرمنش در سال ۱۳۹۱ طبع گردیده، منتشر نشده است).
[۴۰]. ناهید همدانی، میرزا یعقوب الستی، دیوان اشعار ناهید همدانی، بینا، ۱۳۷۱، ص ۲۶۵ـ۲۶۶.
[۴۱]. مفتون همدانی، میرآقا کبریایی، دیوان اشعار مفتون همدانی (با مقدمه سعید نفیسی)، به کوشش رضا مفتون، تهران: کتابفروشی زوار، ۱۳۶۴، ص ۵۸۳ـ۵۸۴. این غزل با تغییراتی در کتاب زبیده جهانگیری آمده است که فقط به یک بیت آن اشاره میشود:
یار میشود خوشخو، کارها میشود نیکو | گر مدد کند «طالع»، خواند از «قمر» آواز |
(قمری که خورشید شد، ص ۱۱۱).
البته شعری که مفتون همدانی تقدیم قمر میکند با این مطلع شروع میشود:
من بهشتی صنمم، حالت دیگر دارم | که به رخ خلد و به لب چشمه کوثر دارم |
(دیوان اشعار مفتون همدانی، ۶۳۸ـ۶۳۹).
[۴۲]. سپنتا، ساسان، تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران، تهران: ماهور، ۱۳۷۷، ص ۲۲۱ـ۲۲۲.
[۴۳]. برای خاطراتی از قمر نک: ملاح، حسینعلی، قمرالملوک وزیری// انسان واقعی، مجله پیام نوین، دوره هفتم، ش ۳، بهمن ۱۳۴۳، ص ۱۲ـ۱۹؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، ج ۱، تهران: معین، ۱۳۷۱، ص ۳۰۱ـ۳۲۰؛ خطیبی، پرویز، خاطراتی از هنرمندان، ص ۳۲ـ۳۶). خالی از لطف نیست که در اینجا خاطرهای به نقل از قمر روایت شود: «کنسرتهای من آنچنان مورد استقبال قرار میگرفت که مردم از درودیوار بالا میرفتند و بلیتها را به ده برابر قیمت میخریدند، اما من وقتی برنامهام تمام میشد آنچه گرفته بودم یکجا به یک مؤسسه ملی، یا خیریه، یا دارالمجانین و دارالایتام تقدیم میکردم.
یکشب که به خانه باز میگشتم نزدیک خانهام مردی را دیدم که به دیوار تکیه داده و آوازی محزون زمزمه میکرد و چهرهاش از اشک خیس بود. گفتم: مرا میشناسی؟ نگاهم کرد و اشکها را مخفیانه با آستین سترد و گفت: آری. با زحمت زیاد و اصرار وادارش کردم درد دلش را بگوید و دانستم زنش دوقلو زاییده، یکی از آنها مرده و حالا پس از به خاک سپردن بچه به خاطر بیپولی روی خانه رفتن ندارد. با هر سماجتی بود او را راضی کردم مرا به خانهاش ببرد، و رفتیم. اتاقی بود نمناک که به یک زیلو پاره و رختخواب پارهتر و نور چراغی که پِتپِت میکرد تزئینات آن بود. زن بیحال دراز کشیده و کودک معصوم از گرسنگی سینه خشک مادر را میمکید. اول پول دادم و مرد را فرستادم تا از هر جا بشود چلوکباب و تخممرغ تهیه کند، بعد بچه را گرفتم تروخشک کردم. قنداق پاره و کثیفش را عوض کردم و تمام پنج هزار تومان دستمزد آن شبم را لای قنداق بچه گذاشتم… من صدها از اینگونه خاطرهها دارم، آن شب که آن خدمت ناچیز را به آن زنومرد بیچاره کردم، احساس عظمت میکردم». (نامه قمرالملوک وزیری به هنرمندان، هفتهنامه پیام هامون، اسفند ۱۳۷۶، ص ۱۱)؛ «قیمت بلیت آن در بازار سیاه تا سی و حتی چهل تومان رسید… یک کارمند عالیرتبه، حقوقش در ماه پنجاه یا شصت تومان بود». (خطیبی، پرویز، خاطراتی از هنرمندان، ص ۳۲).
[۴۴]. «ارباب کیخسرو از طریق بدیعزاده از قمر دعوت میکند تا در جشنی که به نفع زرتشتیان نادار بر پا میشود شرکت کند. قمر دعوت را میپذیرد و در این جشن کنسرت میدهد. در این شب مبلغ زیادی گردآوری شد، اما هرچه کردند که قمر مزدی قبول کند، نپذیرفت و به همان حلقهگلی که بر گردنش آویختند بسنده کرد. ارباب
کیخسرو بهپاس کردار نیک و انسانی قمر خواست بهگونهای دیگر ارج بگزارد از اینرو به سرفرازی این بانوی نیک کردار هنر در خانهاش میهمانی بسیار بزرگی برپا کرد. قمر در این مجلس آواز خواند، در پایان ارباب مبلغ پانصد تومان پیشکش کرد قمر پول را گرفت و میان مستخدمین و کارکنان جشن پخش کرد و دیناری برای خود برنداشت». (خالقی، زهره، آوای مهربانی، تهران: دنیای مادر، ۱۳۷۳، ص ۱۵۳).
[۴۵]. اما چون آن مقدار پول کفاف چنین امری را نمیداد شهرداری قبول نکرد و قمر با همان پول، هفتاد تختخواب خریداری کرد و همراه با مبلغی پول در اختیار شهرداری گذاشت.
[۴۶]. شعر از جلالالدین همایی (سنا)، قمری که خورشید شد، ص ۳۰۴.
[۴۷]. زنان موسیقی ایران، ص ۱۸۵.
[۴۸]. باستانیپاریزی، محمدابراهیم، خود مشتمالی، تهران: علم، ۱۳۸۵، ص ۱۵۵ـ۱۵۶.
[۴۹]. نقیبی، پرویز، قمر نخستین زنی که آواز خواند (۱)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۴، ۱۳۴۱، ص ۲۴.
[۵۰]. ایرج طبیبی گیلانی خبرنگار مجله آشفته از دیدار و گفتوگویش با قمر بهنوعی دیگر از شرایط مطلوب هنرمند در اواخر عمر مینویسد: «برخلاف آنچه میگفتند و من تصور میکردم وضع زندگی او بههیچوجه تأسفآور نبود، اتاق پذیرائیاش نسبتاً بزرگ بود، آن را چند مبل و صندلی و تعدادی از عکسهای صاحبخانه تزئین میکرد». سپس به نقل از قمر ادامه میدهد: «آن آقای روزنامهنویس در مجله خود نوشت که قمر اکنون روزگار سیاهی را میگذراند و چند نفر از تجار خیر در تهراننو برای او خانه خریدهاند، در صورتی که حتی روح من هم از این عمل تجار خیر بیخبر است». (افتخار موسیقی ایران، مجله آشفته، دوره نهم، ش ۱۲، ۱۰ فروردین ۱۳۳۴، ص ۳۹). اما چنانکه بسیاری از منابع نوشتهاند قمر در سالهای پایانی عمر از شرایط مالی مطلوبی برخوردار نبود؛ تا آنجا که ملوک ضرابی در گفتوگو با خبرنگار اطلاعات هفتگی اظهار میدارد: «قمرخانم نهتنها در صدا بینظیر بود، بلکه از نظر اخلاق و نیکرفتاری نیز بینظیر بود… آدمهایی که دور او بودند آدمهای خوبی نبودند. قمر شمعی بود که بهپای دیگران میسوخت و روشنایی میداد. او یک ماشین چاپ اسکناس بود، اما از اینهمه درآمد خودش بهرهای نگرفت و عاقبت دیدیم که چگونه در تنگدستی مرد». (ش ۱۶۸۵، اردیبهشت ۱۳۵۳، ص ۴). و نیز بهتفصیل مرتضی نیداود درباره اواخر عمر و روزگار تنگدستی قمر در گفتوگو با طالع همدانی و منوچهر آتشی، زیرنظر کاوه دهگان سخن میگوید. (نک: بدری در کام خسوف، مجله تماشا، ص ۱۹). اما با این اوصاف زبیده جهانگیری معتقد است این شرایط را دایه برای قمر به وجود آورده بود و مینویسد: «در اغلب مطالب نوشته شده… او زندگی نامناسبی داشته، فقیر و بینوا بوده… بیتردید منشأ آن متأسفانه خانه قمر است… زخمی که دایه بر پیکر حیثیت قمر وارد ساخت… او عاشق پول بود». (قمری که خورشید شد، ص ۲۰۶ و ۲۲۸). همچنین از رفتار و اعمال غیر انسانی دایه (نک: همان، ۲۰۵ـ۲۰۸، ۲۲۵، ۲۲۸، ۲۸۸).
[۵۱]. نقیبی، پرویز، زندگی پرشور قمر نخستین زنی که آواز خواند (۳)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۶، ۲۴ خرداد ۱۳۴۱، ص ۴۱.
[۵۲]. خطیبی، پرویز، خاطراتی از هنرمندان، به کوشش فیروزه خطیبی، تهران: معین، ۱۳۷۳، ص ۳۵.
[۵۳]. نقیبی، پرویز، زندگی پرشور قمر نخستین زنی که آواز خواند (۳)، مجله روشنفکر، ص ۴۱.
[۵۴]. طبیبی گیلانی، ایرج، افتخار موسیقی ایران، مجله آشفته، دوره نهم، ش ۱۲، ۱۰ فروردین ۱۳۳۴، ص ۳۹ـ۴۰.
[۵۵]. گفتوگو با ملوک ضرابی، نرمک نرمک از لب چشمه…، اطلاعات هفتگی، ش ۱۶۸۵، اردیبهشت ۱۳۵۳، ص ۴.
[۵۶]. «فقر تا جایی او را از پا درآورد که ناچار، آخر عمری، در یکی از کابارههای تهران میخواند. این کاباره [متعلق به برادر مشفق بود] آن روزها به قصر شیرین معروف بود و حالا هتل نادری است. اسماعیل کمالی در این دوره با او ساز میزد». (نیداود، مرتضی، بدری در کام خسوف، مجله تماشا، ص ۱۹).
[۵۷]. قمری که خورشید شد، ص ۳۱۰. (به نقل از: گفتوگوی مشفق همدانی با بیژن اسدیپور در دفتر هنر ویژه قمرالملوک وزیری).
[۵۸]. خطیبی، پرویز، خاطراتی از هنرمندان، ص ۵۷۲ـ۵۷۳.
[۵۹]. زبیده جهانگیری به سبب وابستگی ژرفی که از کودکی به قمرالملوک وزیری پیدا کرده بود، از اینرو در کنار مادر خود «سیما» قمر را مادر معنوی خود میدانست و «مامان قمر» خطاب میکرد. (برای این جفاها نک: قمری که خورشید شد، ص ۲۲۲ـ۲۲۳، ۳۰۹ـ۳۱۰، ۳۳۴ـ۳۴۰).
[۶۰]. سرگذشت موسیقی ایران، ج ۳، ص ۱۴۱؛ همچنین دکتر ساسان سپنتا در اینباره به هنگام تصحیح این اثر مینویسد: «در سالهای پیرامون ۱۳۳۱ چند نوار از برنامههای رادیویی آواز قمر و همنوازی تار و ویولن برادران معارفی (منصور و مسعود) در رادیو ضبط شد که بعدها شنیدم آنها را پاک کردهاند. اتفاقاً آن دوران، زمان پختگی آواز قمر بود… در زمان مشیر همایون [شهردار] به ریاست موسیقی رادیو ایران… ». (همان، ص ۱۳۴).
[۶۱]. قمری که خورشید شد، ص ۲۶۸.
[۶۲]. طالع همدانی، عبدالله، مجله تماشا، ص ۸۳.
[۶۳]. قمری که خورشید شد، ص ۲۱۳ـ۲۱۴. (در گفتوگویی که با پژوهشگران موسیقی در این ارتباط داشتم سخن طالع همدانی را در باب اینکه او به عهد خود وفا کرده و کپی نسخهای از صفحات قمر را به منوچهر وزیری تحویل داده است، تائید کردند).
[۶۴]. عبدالله طالع همدانی میگوید: «ساعت یازدهونیم پنجشنبهشب پانزدهم مرداد ۱۳۳۸». (بدری در کام خسوف، مجله تماشا، ص ۸۲)؛ و در بعضی از نوشتهها «ساعت دهونیم شب… چهاردهم مرداد» (تجدید دیدار// قمرالملوک وزیری، مجله رستاخیز جوان، ۱۳۵۵، ص ۴۲). ذکرشده است؛ که در این میان تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ صحیح است. اما در این میان اسماعیل نوابصفا به تصویری از آخرین دیدارش با قمرالملوک وزیری اشاره میکند و مینویسد: «تابستان سال ۱۳۳۸ بود. سهشنبه ۱۲ مرداد. هنگام خروج از رادیو دیدم خانم قمر با چادر سیاه که تقریباً بعد از چهلوچند سالگی همیشه بر سر داشت، کنار نردهها ایستاده است. دو روز بعد، یعنی پنجشنبه چهاردهم مرداد، خبر شدیم که ستاره عمر قمر فرو مرد». (قصه شمع// خاطرات هنری پنجاه سال موسیقی معاصر، تهران: پیکان، ۱۳۸۸، ص ۳۳۲ـ۳۳۳).
[۶۵]. بعضی از پژوهشگران موسیقی همچون محمود خوشنام علت درگذشت را «سکته مغزی» میدانند. اما به نوشته حسینعلی ملاح «قمر شب پنجشنبه از بیماری قلب بیش از همیشه مینالید». (مجله پیام نوین، ص ۲۸) و نیز زبیده جهانگیری به «سکته قلبی سوم» (قمری که خورشید شد، ص ۳۴۲) اشاره میکند.
[۶۶]. برای آگاهی از نوع و سبک صدای قمرالملوک وزیری نک: سپنتا، ساسان، تحلیل صدای قمر، ماهنامه موزیک ایران، سال هشتم، ش ۴، شهریور ۱۳۳۸؛ ملاح، حسینعلی، چگونگی قمرالملوک وزیری// صدای قمر، مجله پیام نوین، دوره هفتم، ش ۳، بهمن ۱۳۴۳، ص ۲۳ـ۲۴؛ تعریف، صدیق، ماه تابان آسمان آواز ایران، ماهنامه آدینه، شهریور ۱۳۷۱، ش ۷۳ـ۷۴، ص ۷۴ـ۷۸.
[۶۷]. فرخزاد، فروغ، شعر زمان ما (۴)، به کوشش محمد حقوقی، تهران: نگاه، ۱۳۷۹، ص ۲۹۵ـ۲۹۶.
[۶۸]. «کودکی را به فرزندی گرفت و به یاد بچهای که از دست داده بود پسر را به خانه برد و برای او شناسنامه گرفت… برای او نام منوچهر را برگزید، به یاد دوستش ایرج میرزا که داستان زیبای زهره و منوچهر را خلق کرده و در آن او را ستوده بود. آرزو داشت که دختری نیز بیاورد و زهرهاش نام دهد که نشد… شاهرخ الان کجاست؟ نمیدانم آمریکا و شیکاگو؟ یا ایران یا جای دیگر؟…». (قمری که خورشید شد، ص ۹۳، ۱۷۶)؛ و نیز (نک: ۱۷۷، ۲۰۴ـ۲۰۵).
[۶۹]. قمری که خورشید شد، ص ۲۷۵ـ۲۷۶.
[۷۰]. درویشرضا صفایی آخرین بازمانده انجمن اخوت و قطب دراویش نعمتالهی بود. وی همچنین تا سال ۱۳۶۴ تصدی گورستان و خانقاه ظهیرالدوله را بر عهده داشت.
[۷۱]. علیاکبر سعیدی سیرجانی در مجلس بزرگداشت حبیب یغمایی، در اردیبهشت ۱۳۷۲، با اظهار تأسف از کملطفیها یادی هم از مراسم درگذشت قمرالملوک وزیری میکند و میگوید: «نمیدانم چگونه است که وقتی امکلثوم میمیرد، مصر عزادار میشود. همه مردم حتی جمال عبدالناصر در تشییع جنازه او شرکت میکنند، خانه او را بعد از مرگش به موزه تبدیل مینمایند، اما هنگامی که قمر آزاده و مهربان بعد از آن همه سختیها از میان میرود، آب از آب تکان نمیخورد، هیچکس خبردار نمیشود». (یغمایی، پیرایه، یادی از قمرالملوک وزیری).
[۷۲]. بختیاری، پژمان، کویر اندیشه، تهران: ابنسینا، ۱۳۴۹، ص ۲۱۹ـ۲۲۰. بسیاری از شعرای دیگر نیز مرثیههایی برای درگذشت قمرالملوک وزیری سرودهاند که در اینجا فقط به مطلع غزل طالع همدانی و محمدحسین شهریار اشاره میشود:
چون مرغ سبک پر جهان تا که قمر رفت | خوش نغمهترین بلبل گلزار هنر رفت |
(جهانپور، علی، زندهیاد عبدالله طالع همدانی، ماهنامه چیستا، تیر ۱۳۸۴، ش ۲۲۰، ص ۷۴۲).
قمـر بـرفت کـه یـکوقت آفتابـی بـود | چه آفتابـی و بـا وی چه آبوتابـی بـود |
(کلیات دیوان شهریار، ج ۱، تهران: نگاه (و) زرین، ۱۳۷۱، ص ۶۸۴).
[۷۳]. طالع همدانی، عبدالله، مجله تماشا، ص ۶۹.
[۷۴]. بدون تردید در مدح و ثنای قمرالملوک وزیری «بزرگ بانوی آواز ایران» بیش از تمامی هنرمندان دیگر شعر گفته شده است؛ که این موضوع خود میتواند شامل رسالهای دیگر شود. اما در این مقاله تا حد وافر سعی بر این بود تا این اشعار استخراج شده و به فراخور موضوع در لابهلای مقاله اشاره شود که این امر تا حدی به نتیجه رسید.
[۷۵]. شهریار، محمدحسین، کلیات دیوان شهریار، ج ۱، تهران: نگاه (و) زرین، ۱۳۷۱، ص ۲۱۱. محمد عاصمی سردبیر مجله امید ایران درباره این شعر شهریار میگوید: «من این شعر شهریار را شاید بیش از ده بار برای قمر خوانده بودم. هر وقت به زیارتش میرفتم، اولین حرفش این بود که: ”پسرم این چیزهایی را که آوردی، بیخود کردی که اینهمه زحمت کشیدی! بگذار آن گوشه و بیا بنشین حرفهای شهریار را برای من بخوان“. میگفتم خانمجان ایرج میرزا هم درباره شما حرف زده، خیلیهای دیگر هم حرف زدهاند، چرا همهاش شهریار؟ خندهای که نمیدانم و نمیتوانستم بدانم چه معنا و پیامی دارد سر میداد و میگفت: ”آن شازده خیلی رند و ناقلا بود، ولی اینیکی مثل آیینه صاف است و بی غبار؛ مثل خودمان است و از خودمان“». (خوشنام، الهه، یادی از قمر غزلخوان باغ آزادی، تارنمای دویچه وله فارسی، ۲۰۰۹). باری، برای شأن نزول این غزل شهریار میتوان به کتابهای در خلوت شهریار (نیکاندیش، بیوک، ج ۱، تبریز: آذران، ۱۳۷۷، ص ۱۲۳ـ۱۲۶) و پیر پرنیان اندیش (میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، ج ا، ص ۵۵۱ـ۵۵۷) مراجعه کرد.
منـابـع
کتابها
- ابتهاج، هوشنگ (سایه). پیر پرنیان اندیش، ج ۱، میلاد عظیمی و عاطفه طیه در صحبت سایه، تهران: سخن، ۱۳۹۳.
- اخوانثالث، مهدی (م. امید). ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم، تهران: زمستان، ۱۳۹۱.
- ایرج میرزا، جلالالممالک. دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب، تهران: نشر اندیشه، ۲۵۳۶.
- باستانیپاریزی، محمدابراهیم. خود مشتمالی، تهران: علم، ۱۳۸۵.
- ـــــــــــــ. یاد و یادبود، تهران: علمی، ۱۳۶۵.
- بختیاری، پژمان. کویر اندیشه، تهران: ابنسینا، ۱۳۴۹.
- بزرگنیا، محمد (دانش). راز دانش، تهران: امیرکبیر، ۱۳۴۴.
- بهار (ملکالشعرا)، محمدتقی. دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، تهران: نگاه، ۱۳۸۷.
- بهروزی، شاپور. چهرههای موسیقی ایران، تهران: کتابسرا، ۱۳۷۲.
- بهنود، مسعود. از سیّد ضیاء تا بختیار، تهران: جاویدان، ۱۳۶۶.
- پیدا، جعفر. دیوان اشعار جعفر پیدا، تهران: فرمنش، ۱۳۹۱.
- جهانگیری، زبیده (شبنم). قمری که خورشید شد، لسآنجلس: شرکت کتاب، ۱۳۹۴/ ۲۰۱۵.
- خالقی، روحالله. سرگذشت موسیقی ایران، ج ۱ و ۳، تهران: مؤسسه فرهنگی ـ هنری ماهور، ۱۳۸۱.
- خالقی، زهره. آوای مهربانی، تهران: دنیای مادر، ۱۳۷۳.
- خطیبی، پرویز. خاطراتی از هنرمندان، به کوشش فیروزه خطیبی، تهران: معین، ۱۳۷۳.
- سپنتا، ساسان. تاریخ تحول ضبط موسیقی در ایران، تهران: ماهور، ۱۳۷۷.
- شهری، جعفر. طهران قدیم، ج ۱، تهران: معین، ۱۳۷۱.
- شهریار، محمدحسین. کلیات دیوان شهریار، ج ۱، تهران: نگاه (و) زرین، ۱۳۷۱.
- فرخزاد، فروغ. شعر زمان ما (۴)، به کوشش محمد حقوقی، تهران: نگاه، ۱۳۷۹.
- مشکینقلم، سعید. تصنیفها، ترانهها، و سرودهای ایرانزمین، تهران: نقش هستی، ۱۳۸۹.
- مفتون همدانی، میرآقا کبریایی. دیوان اشعار مفتون همدانی (با مقدمه سعید نفیسی)، به کوشش رضا مفتون، تهران: کتابفروشی زوار، ۱۳۶۴.
- ملکی، توکا. زنان موسیقی ایران، تهران: کتاب خورشید، ۱۳۸۰.
- مهدوی، معزالدین (سید). اوضاع اجتماعی نیمقرن اخیر// داستانهایی از پنجاه سال، تهران: چاپخانه وحید، ۱۳۴۸.
- ناهید همدانی، میرزا یعقوب الستی. دیوان اشعار ناهید همدانی، بینا، ۱۳۷۱.
- نصیریفر، حبیبالله. مردان موسیقی سنتی و نوین ایران، تهران: راد، ۱۳۶۹.
- نوابصفا اسماعیل. قصه شمع// خاطرات هنری پنجاه سال موسیقی معاصر، تهران: پیکان، ۱۳۸۸.
- نیکاندیش، بیوک. در خلوت شهریار ، ج ۱، تبریز: آذران، ۱۳۷۷.
مجلهها و روزنامهها
- بهخیال، مهدی. گفتهها و ناگفتهها (از شش سال اقامت عارف در همدان)، فصلنامه فرهنگ مردم، ش ۴۱، بهار ۱۳۹۱.
- ـــــــــــــ. قمر (به مناسبت ۴ مرداد، چهلوپنجمین سال درگذشت قمرالملوک وزیری)، ماهنامه نافه، سال پنجم، ش ۱۹ (مسلسل ۴۹ـ۵۲)، خرداد ـ شهریور ۱۳۸۳.
- بینام(!). تجدید دیدار// قمرالملوک وزیری، رستاخیز جوان، ۱۳۵۵.
- تعریف، صدیق. ماه تابان آسمان آواز ایران، ماهنامه آدینه، شهریور ۱۳۷۱، ش ۷۳ـ۷۴.
- جهانپور، علی. زندهیاد عبدالله طالع همدانی، ماهنامه چیستا، تیر ۱۳۸۴، ش ۲۲۰.
- سپنتا، ساسان. تحلیل صدای قمر، ماهنامه موزیک ایران، سال هشتم، ش ۴، شهریور ۱۳۳۸.
- صارمی، جهانشاه. جذابیت صدا و صفات قمر، ماهنامه آدینه، مهر ۱۳۶۸، ش ۳۷.
- ضرابی، ملوک. نرمک نرمک از لب چشمه…، (گفتوگو)، اطلاعات هفتگی، ش ۱۶۸۵، اردیبهشت ۱۳۵۳.
- طالع همدانی، عبدالله. بدری در کام خسوف، (گفتوگو)، مجله تماشا، سال پنجم، ش ۲۱۰، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۴.
- طبیبی گیلانی، ایرج. افتخار موسیقی ایران، مجله آشفته، دوره نهم، ش ۱۲، ۱۰ فروردین ۱۳۳۴.
- عاصمی، محمد. قمر هنرمند مردم، مجله امید ایران، ش ۷۴، ۲۹ مرداد ۱۳۳۸.
- مبصری، بهروز. بانوی آواز ایران، مجله هنر موسیقی، ش ۳۸، شهریور ۱۳۸۱.
- ملاح، حسینعلی. قمرالملوک وزیری، مجله پیام نوین، دوره هفتم، ش ۳، بهمن ۱۳۴۳.
- میزبان، جلال. شمعی که میسوزد، مجله روشنفکر، ۱۳۳۵، ش ۱۲۷.
- نقیبی، پرویز. قمر نخستین زنی که آواز خواند (۱)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۴، ۱۳۴۱.
- ـــــــــــــ. زندگی شورانگیز قمر نخستین زنی که آواز خواند (۲)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۵، ۱۳۴۱.
- ـــــــــــــ. زندگی پرشور قمر نخستین زنی که آواز خواند (۳)، مجله روشنفکر، ش ۴۵۶، ۲۴ خرداد ۱۳۴۱.
- نیداود، مرتضی. بدری در کام خسوف، مجله تماشا، سال پنجم، ش ۲۱۰، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۴.
- وزیری، قمرالملوک. نامه قمرالملوک وزیری به هنرمندان// من مُردهام اما خاطره حیات هنری من نمرده است، هفتهنامه پیام هامون، اسفند ۱۳۷۶.
- یوسفی، نیکو. قمرالملوک وزیری، ماهنامه بایا، ش ۴ـ۵، تیر ـ مرداد ۱۳۷۸.
تارنما
- پارسی، تورج. آتشی در سینه دارم جاودانی، تارنمای دکتر تورج پارسی، ۱۳۹۲.
- خوشنام، الهه. یادی از قمر، غزلخوان باغ آزادی، تارنمای دویچه وله فارسی، ۲۰۰۹.
- یغمایی، پیرایه. مجلس بزرگداشت حبیب یغمایی، تارنمای نصور، ۱۳۷۲.