تحلیلی بر کتاب «تعبیر یک خواب طولانی»/ به قلم دکتر رضا صادقیشهپر
تحلیلی بر کتاب «تعبیر یک خواب طولانی» نوشتۀ لیلا قیاسوند/ دکتر رضا صادقیشهپر
تعبیر یک خواب طولانی
نوشته لیلا قیاسوند
انتشارات سرزمین اهورایی
۱۴۳صفحه
این نخستین داستان خانم قیاسوند، نویسنده همدانی است که بهتازگی چاپ شده است. داستان در شهر همدان میگذرد و از منظر اولشخص روایت میشود و راوی داستان، زن سی و اند ساله منزوی و روانپریشی است به نام آلیش که به خاطر عقیم بودن، شوهرش او را ترک کرده است. رمان، بهصورت تداعی خاطرات ذهنی آشفته روایت میشود و راوی در ذهن و خیال خود مدام به گذشته میرود و عین و ذهن را به هم پیوند میزند و محتویات آشفته ذهنش را بیرون میریزد و روایت را به کلاف درهم پیچیدهای از خاطرات و رؤیاها بدل میکند.
تعبیر یک خواب طولانی، داستانی مدرن است و وجود بسیاری عناصر و ویژگیهای روایی گواه بر آن است. آنچه در این داستان اهمیت دارد، ذهن و واقعیت ذهنی است نه کنش بیرونی، و رویدادهای بیرونی هم غالباً در خدمت نمایاندن ذهن راویاند و نقشی دلالتمند دارند.
خواب و رؤیا نیز عنصری مهم در داستان است و مانند داستانهای مدرن، مرز میان واقعیت و رؤیا مدام مخدوش میشود و حتی برای خود راوی هم گاه تشخیص آن ناممکن مینماید. این موضوع بهوسیله تأکیدهای مکرر راوی بر “خواب و رؤیا و کابوس و خیال” بودن آنچه روایت میشود، تائید میگردد و نیز نام داستان “تعبیر یک خواب طولانی” هم کارکردی دلالتمند دارد و همین خواببودگی را تائید میکند. مادر و پدر راوی هم که مردهاند، در سراسر داستان حضوری سایهوار و رویاگون دارند و در خیال و رؤیای راوی هستند.
داستان دارای پیرنگ به معنای معمولِ آن نیست و بهاصطلاح پیرنگ خوشساخت و مبتنی بر کنش بیرونی و روابط علی و معلولی نیست، بلکه آن، بازنمایی یک حالت ذهنی است و به تعبیر “چارلز می یک” طرحواره کمینه” است.
زمان و مکان داستان نیز، نقشی دلالتمند و استعاری دارد و همچون داستانهای پیشامدرن، صرفاً برای نشان دادن دقیق مکان و زمان داستان نیست. داستان در یک فصل سرد زمستان رخ میدهد و سرما و برف در همهجا رخنه کرده است؛ حتی در درون راوی: “چقدر برف باریده بود توی زندگیام و سرما را انداخته بود به جانم” (ص۶۴) زمستان از منظر نمادشناسی، تداعیکننده مرگ و فسردگی است و این با درون مرگزده و عواطف و احساسات فسرده و فرو مرده راویِ تنها و منزوی همپیوندی عینی دارد. مکان “گورستان” که راوی مدام، هر هفته دو بار به آنجا سر قبر مادرش میرود نیز نقش نشانهای و دلالتمند دارد. خانه متروک مادر روای نیز که برف آن را در خود مدفون کرده است و راوی هر وقت که دلش میگیرد به آنجا پناه میبرد، دارای همین کارکرد نمادین است و با گورستان و زمستان-تداعی کنندههای مرگ- یگانگی مییابد. تصویر استعاری و دلالتمندی که این موضوع را تقویت میکند و با زمان و مکان مرتبط میشود، حضور مداوم کلاغها در داستان است. کلاغها در همهجا حضور دارند؛ بر روی سیمهای برق و درختان، در گورستان و حتی بر روی میز آشپزخانه راوی و نیز درون لباسهای او: “کلاغی توی لباسم نوک میزند، بالبال میزند و خود را به تنم میکوبد.” (ص۷) “برف تندی میبارد. روی سیم چراغبرق روبروی پنجره دو کلاغ با چشمهای سیاه و براق خیره شدهاند به من.” (ص۹) یکی از معروفترین و متداولترین معانی نمادین کلاغ، شومی و جدایی و فراق و صدای او نشانه مرگ(ناعی) و ناشگون است. اتفاقاً حضور کلاغها در گورستان (ص۴۴، ۱۱۹ و ۱۳۶) نیز این بُعد نشانهای کلاغ را در داستان پررنگتر میکند که با درون راوی هماهنگی دارد و از زبان او نیز شنیده میشود و گویا به سرنوشتش هم بدل میشود: “انگار سالهاست که مرگ روی بام این خانه چنبر زده است. همینجا لب پنجره، روی کاناپه مینشینم و منتظر میشوم. خون از مچ دستم شره میکند روی پام و بعد چکچک روی سرامیک سفید خانه نقش قطره میبندد.” (ص۱۴۱)
سویه اندیشهای داستان هم، گاه گزارههای مرد محور اجتماع را نشانه میرود و یادآور اندیشههای فمنیستی است، البته نه بهصورت افراطی و شعارگونه که روایت را تحت تأثیر سوء خود قرار دهد. این موضوع در عصیان راوی و نخوردن قرصهای بارآور و نهایتاً ترک شدن از سوی شوهری که بهشدت بارآوری زنش برایش مهم است، بهخوبی و زیبایی نمود یافته است. در جایی راوی میگوید:” میخواستم از دنیا بگذرم و برسم بهجایی که زنها مجبور نباشند آشپزی کنند، بچه بزایند … و برای بچهدار شدن روزی یکمشت قرص بخورند…” (ص۲۹) همین ترک شدگی از سوی شوهر، نهتنها سرنوشت راوی، بلکه سرنوشت مادر راوی نیز هست و هر دو از این نظر شبیه هماند:” یکی توی گوشم میگوید “دستآخر همه دخترها شبیه مادرشان میشوند.”(ص۱۹) روای به خاطر بیبچهگی ترک شده است و مادرش نیز با بچه سهسالهاش تنها رها شده و علیرغم مخالفتهای او، شوهرش، آرمان خود را مهمتر دیده و به جنگ رفته است.
دلبستگی عاطفی راوی به پیرمرد همسایه -آقای م- که گاه یادآور پدرش است و گاه یادآورمردی است که سالها پیش در رؤیا/ واقعیت دیده است، نیز از همین روست. آنچه باعث کابوسهای راوی شده، یاد و خاطره عشقی دور و ناکام و گمشده است “و سالها بعد بیهیچ دلیلی سر بر شانه کس دیگری گذاشته” (ص۱۴۱) است.
“آپارتمان بوی او را میدهد”. راهپله، پارکینگ، هر جا را نگاه میکنم او را میبینم… بعد از رفتنش قلبم مدام پرپر میشود. شبها کابوس میبینم و وقتی بیدار میشوم صدای نفسهایش را میشنوم و از خودم خجالت میکشم. کاش یکی پیدا شود و مرا از خواب چندساله بیدار کند.”(ص ۸).
کلام آخر آنکه “تعبیر یک خواب طولانی” رمانی پُرکشش و جذاب است و نثر زیبا و پخته و بیعیب آنهم بر این ویژگی داستان میافزاید و نشان میدهد که نویسنده، داستان و فضاها و شگردهای داستانی را خوب میشناسد و آیندهای درخشان در انتظار اوست.
یازدهم مردادماه ۹۹