اندوه هگمتانه شهر ایران/ هوشنگ جمشیدآبادی
ترانهای در مایهی شور (اجرا به سبک پاپ)
روی سینهام مُخلّد شده و رقم نوشته
روی دوشم کولهباری حامل یه سرگذشته
با کتیبههای فرسوده و نقش شیر سنگی
میکنم برات حکایت پشت شیشههای رنگی
قصه تاریخی من حرفیه که ناتمامه
زتدگانی کردن من مرگ تدریجی عامه
من که هستم؟ واژه و یک اسم بیمعنا و مفهوم
خاطر رنج گرانبارم و افسرده و مغموم
روی سنگ قامت کوهم به کلام خسروانی
برنوشته هکمتانه شهر مادِ باستانی
جنگلی بودم و باغی منِ روئیده تنها
دامنم سبز کمند و پشتم الوند کوه خارا
گفتگوها بود و رازی، با من دلبند عاشق
با گل خورشیدِ زرد و با گل سرخ شقایق
شهر یاران بودم و، افسانه رنگ کامکاران
بر بلند ایوان من بر مینشستند شهریاران
لیکن اکنون من که هستم؟ قصه رفته ز یاد
روزگار خاطره انگیز من رفته به باد
بیشهام از تیشه میگرید چشمه امید خشکیده
روی قلب خاک پاکم کوهه آهن خلیده
آسمانم ابر دودی چهرهام به زر کشیده
بزک زشت و دروغین بر رخ زرد و پریده
آه و دردا و دریغا، ماندهام تنهای تنها
نیِ نشان زامروز خود دارم، نه ز دیروز زفردا
همچو یک زخمیِ افتاده به خاک و بوم ویران
ناظر پایان خویش است هگمتانه شهر ایران
درود بر استاد “هوشنگ جمشید آبادی”عزیز…
بسیار زیباست و پر مایه!
سپاس مهدی جان!
سالهاست هوشنگ را ندیده ام.
درود و ارادت خدمت استاد جمشید آبادی عزیز، مدتی هست به دنبال کتاب یادها و خاطره ها هستم و متاسفانه چیز زیادی نتونستم پیدا کنم. اینکه کجا چاپ شده و از کجا میشه تهیه کرد. این شد که به این وبلاگ هایی که از شما مطالب داره رجوع کردم بلکه بتونم راهی پیدا کنم. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید