هجران شاعری پرحاشیه/ مهدی بهخیال
سرگذشت حسن هجران*
چه خوش باشد به گمنامی به زیر خاک خوابیدن
که دیگر کس نشان از مرد گمنامی نمیگیرد[۱]
در روزهای پایانی سال ۱۳۸۹ﻫ.ش. (۱۸اسفند) و در شلوغی و هیاهوی کوچه و بازار شاعر فخرالوند درگذشت. مرگ او آرام و بدون سرُوصدا و با سکوت خبری تمام شد. هجران بازماندهی نسلِ قدیمترِ شعرای همدان و از شاگردان علیمحمد آزاد بود، وی در خاطرهای آشنایی خود را با این استاد فرزانه چنین مینویسد: «… با راهنمایی دوستان نزدیکم به محضر مرحوم استاد آزاد همدانی راه یافتم و از اطلاعات آن مردِ بزرگ استفاده کردم. فراموش نمیکنم که مرحوم آزاد به حقیر گفت: ببینم بچهجان میخواهی چیزی یاد بگیری؟ یا اینکه میخواهی جای ما را تنگ کنی؟! من با کمال ادب و فروتنی کامل عرض کردم: “خیر استاد میخواهم در خدمت شما باشم و کفش شما را جُفت کنم.” مرحوم آزاد تبسمی کرد و گفت: …“این شد یک حرفی.”»[۲]
هجران در سال ۱۳۰۵در محلهی جولانِ همدانبه دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع ابتدایی ادامه داد. سپس درس و مشق را رها کرد و به بازار کار روی آورد. وی دلیل ادامه ندادن تحصیلات خود را چنین نوشته است: «پدرم یک کارگر ساده بود در اثر تهیدستی و عدم امکانات مالی ایشان نتوانستم تحصیلات خود را از دوران ابتدایی به بعد ادامه دهم…»[۳] او رفتهرفته با شاگردی نزد استادکاران زمان خود توانست چراغساز ماهری شود. چراغهایی که با نام سه فتیلهای هجران در اندک زمانی شُهرهی شهر گردید. او این چراغهای خوراکپزی را از جنس ورق گالوانیزه و با مارک هجران تولید میکرد. همچنین چراغهای چند فتیلهای «از یک تا دَه فتیله» را به سفارش مشتریانش میساخت و جدای از این چراغها؛ سیب پاک کن (که مخصوص پاک کردن داخل سیب درختی بود)؛ کَلَک (که برای ذغال و گرم نگه داشتن قوری استفاده میشد) و چراغْموشی (برای مکانهای تاریک که از برق خبری نبود)از دیگر هنرهای او بود. وی سالها به این حرفه در بازار حَلبیسازخانهی همدان مشغول بود تا اینکه پس از انقلاب ـبه گفتهی خودشـ با گسترش شهرسازی وخیابانکِشی مغازهاش تخریب گردید و او به بازنشستگی اجباری روی آورد. اما در سالهای بعد بودند گنجینهداران یا موزهدارانی که از هجران میخواستند او چراغی برای آنها بسازد و وی با گشادهرویی انجام میداد.
هجران در ۲۰سالگی پی به قریحهی شعری خود برد؛ و اشعار و نوحههایی در مدح ائمهی اطهار و مصایب کربلا میساخت و در حسینیهها و تکایای مذهبی از آنها استفاده میکرد. اما این راه وی چندان دوام نیاورد و پس از چند سال از این مکانها فاصله گرفت و در مقدمهی کتاب فخرالوند علت انصراف خود را چنین نوشت: «در سال ۱۳۳۰ﻫ.ش. دوران حکومت دکتر مصدق بود که با واقعیات تلخی روبرو شدم، و آن واقعیت این بود که دیدم مالکین و فئودالهای بزرگ از سادگی مردم محروم، سواستفاده کرده و از این حسینیهها در امر انتخابات جهت جمعآوری آرا از ایشان بهرهبرداری میکنند… از اینجا بود که حس کنجکاوی من با اینکه خیلی جوان بودم تحریک برآن شد تا ریشهی این نظام غلط را پیدا کنم. ابتدا تمام سرودهها را بردم و در آب روانی ریختم… باید اذعان کنم که در اینجا به کلی از سرودن شعر و نوحهخوانی منصرف شدم…»[۴]
هجران در این اوان کم و بیش به انجمنهای ادبی راه پیدا کرده بود و به ساختن غزلهای عرفانی ذوق و شوق نشان میداد که از طرف مفتون شاعر شهیر همدانی تخلص هجرانبرایش انتخاب گردید. وی از این دوران به بعد با این نام شناخته شد و نامش که ابوالحسن قنبرینسب بود از زبانها افتاد، و با نام هجران همدانی در میان دوست و آشنا نامآور شد. او در مورد انجمنهای ادبی آن دوران اشارهای گذرا میکند و مینویسد: «بعد از فوت مرحوم آزاد که در سال ۱۳۲۴اتفاق افتاد، اگر فراموش نکرده باشم مدتی انجمن زیر نظر مرحوم میرزا یعقوب اَلَستی با تخلص ناهید بود. بعد از ایشان زیر نظر مرحوم کیوان سمیعی، مرحوم مایل تویسرکانی، مرحوم احمد ساجدی، مرحوم جعفر پیدا و مرحوم اکبر شریفیامینا بودند، که من از همهی اساتید نامبردهی بالا کسب فیض کردم. باید عرض کنم بحر شعر را که ستون فقرات شعر است؛ من از مرحوم پیدا یاد گرفتم…»[۵]
هجران اولین مجموعه اشعار خود را با نام فخر الوند و با سرمایهی شخصی در سال ۱۳۶۰با تیراژ ۱۰۰۰نسخه و بیش از ۴۰۰صفحه (بدون عنوان ناشر) منتشرکرد. این دیوان، شامل: غزلیات، قصاید، مثنویات و پارهای دیگر از سبکهای شعری بود، و در بعضی قسمتها توضیحاتی همراه با اشعار، خصوصاً در مورد مسایل سیاسی روز و انقلاب اسلامی به چاپ رسانید. اما آنچه بیشتر از همه در این کتاب خودنمایی میکند ـاز مقدمه گرفته تا توضیحات و اشعاری در متن کتابـ نوشتههایی است که به شعر نو پرداخته، و تمام آنها را رَد کرده است و به اصطلاح آب پاکی به شعر نیما و نیمایی ریخته است. در ادامهی انتقادهایش؛ انتقادهای گذرای دیگری هم به میرزادهی عشقی (در خصوص حجاب، شعر کفن سیاه) و تلویحاً به محمدحسین شهریار (شعرقمر) و دیگر کسان کرده است؛ ناگفته نماند که در جایی هم میرزادهی عشقی را ستایش نموده.
اما مهمتر از همه قسمتهای پایانی کتاب است که در توضیحاتی همراه با یک مثنوی به نام «هنرفردوسی» و در حقیقت بنای ناسزا گفتن به آن شاعر بزرگ گذاشته:
خجل باد آن شاعر یاوهگو
که برد از دگر شاعران آبرو
چه دارد کتابش به غیر از دروغ
که فرهنگ ما را ببخشد فروغ…
امید آنکه این دفتر سرنگون
کنندش ز فرهنگ ایران برون
نیم من چوفردوسی بیخرد
که عمرم به مدح شهان بگذرد…
و در توضیح این شعر آورده است که: «… میگویند فردوسی با سیسال زحمت توانست زبان فارسی را ثابت نگه دارد و این خدمت بزرگی به زبان فارسی بوده، باید بگویم اگر چنین است پس زبان فارسی قبل از فردوسی به چه صورت بوده؟ آیا هر روز یک زبان به کار میرفته!! یا اصلاً زبانی وجود نداشته؟!… از زمان غزنوی احمق تا به امروز همیشه پادشاهان به نفع خودشان این کتاب سراپا دروغ و افسانه بیارزش را بزرگ کرده و نگه داشتند.فردوسی تا توانست فقط تاج (کیانرا) بزرگ کرد! از ظلم و بیداد (کیان) صحبتی نکرد!!…«[۶]
اما بعد از انتشار این کتاب، سروصدایی به وجود آمد، و شعرایی را خصوصاً در دفاع ازفردوسی و شعر نیمایی و مسائل دیگر کتاب به دنبال داشت، و از سوی دیگر بعضی از شعرا جوابیههایی طنزگونه ساختند و به همفکران خود هدیه دادند. اگرچه از هراس اینکه هجران آنها را هجو کند نامی از خود نبردند، مثلاً شاعری سرود:
ایا فردوسی طوسی بیا در شهر اکباتان
ببین هجران چه میگوید که باشد ساکن جولان
همه گفتار این شاعر بود هذیان در این دوران
چه میخواهد ازین تاریخ نویس کشور ایران
ناچار اختلافات روز بهروز شدت پیدا کرد، و دوستان سابقِ وی به دشمنان امروزی او بدل شدند ـ و این اختلافات تا زمان حیات وی ادامه داشتـ اما او از پا ننشست و تجدیدنظری در آرا و اندیشههای خود نکرد و اینبار کتابی دیگر با نام «انتقاد و پاسخ! دربارهی حجاب» روانهی بازار کرد این کتاب کوچک که در حدود ۱۰۰صفحه بود در مردادماه سال ۱۳۶۴بدون عنوان ناشر به چاپ رسید.
هجران در این کتاب همان رویهی سابق را پیش گرفت و باز در مورد فردوسی نوشت: «صحبت ما دربارهی شاهنامه به اینجا ختم نمیشود، زیرا از بدو انتشار کتاب فخرالوند جنجالیبه راه انداخته، و هر کسی در نزد خودش دربارهی این مطلب قضاوت کرده. هیچ کس حاضر نیست تا به خود زحمت بدهد لااقل ماجرا را بهتر بررسی کند. من که گفتم ادعایی ندارم زیرا آنطور که باید حرفم کشش ندارد. حرف بر سر فردوسی تنها نیست کتابهای دیگری هم مانند: اسکندرنامه، خاورنامه، چهل طوطی، حسین کرد، ملک جمشید و هزاران افسانههای بدون واقعیت را استعمارگران با زیرکی خاص میان مردم ما رواج دادند و فکر همه را متوجه هیچ کردند و خودشان مشغول کار خودشان شدند. فریاد من این است که اگر این قبیل کتابها نبودند، امروز که عصر تعویض قلب یا عصر تسخیر کرات آسمانی است، برای ما مداد از چین و مدادتراش از آلمان نمیآمد!…»[۷]
در مجموع مطلب قابل توجهای در این کتاب دیده نمیشود، جز چند شعر و چندین نامهی کوتاه و یک نامهی مفصل ـکه در حقیقت نقدی است اجمالی بر کتاب فخرالوندـو چه خوب نویسندهی مقاله از عهدهی آن برآمده است، و هجران هم در بعضی قسمتها با ادلهی کافی و قانع کننده جواب وی را داده است، اما در مجموع جوابیهاش را با عصبانیت و غیرمنصفانه، و همراه با نیش و کنایه حوالهی نویسندهی نامه کرده است.
هجران دیگر از خیلی جاها بریده بود و هر جمعه صبح به آرامگاه باباطاهر میرفت و در کنار مزار مفتون مینشست، و چند نفری دور و برش را میگرفتند و او همان حرفهای گذشته را تکرار میکرد، و اگر شعر جدیدی سروده بود با لحنی خاص که مخصوص خودش بود برای آنها زمزمه میکرد، و همچنان بر سر اعتقاداتش پافشاری مینمود، اگرچه پیش میآمد که بحثی جزئی بین او و مخالفان در میگرفت. هجران این پایگاه را تا اواخر عمر در زمستان و تابستان زنده نگه داشت.
تا من شدهام اسیر خودخواهی خویش
من ماندهام و عذاب گمراهی خویش
آگاهی من بلای جانم شده است
بس ضربه که خوردهام ز آگاهی خویش
در یکی از روزهای آبانماهِ سال ۱۳۷۹هجران با معرفی دوستی به دفتر هفتهنامهی پیک همدان که از مطبوعات خوب آن دوران بود مراجعه کرده و از قضا قاسم امیری (شاعر نیمایی) که یکی از نویسندگان آن نشریه بود در دفتر روزنامه حضور داشته است، و آن دو رو در روی یکدیگر قرار گرفته و با هم به گفتوگو مینشینند؛ در پایان هجرانغزلی از سرودههایش را به عنوان مدرکی بر سخنهایش و حُسنِ ختام تقدیم روزنامه میکند. قاسم امیری که کموبیش نام وی را شنیده بود، ماجرا را همراه با جوابیهای در مقالهای تُند و گزنده تحت عنوان: «سخنی با شوالیههای قلعهی کهن ساروج» همراه با غزل تقدیمی هجران به چاپ میرساند. در قسمتی از مقاله چنین آمده است:
«… یکی از اساتید حرفهای اهل سخن و مجلسآرا که زبانزد و کعبهی آمال طیف و گروه خاصی میباشند، به دفتر هفتهنامهی پیک همدان آمدند. نخست تعارف و تواضع… و بعد با شمردن کارنامهی ادبی هنری شخص شخیص خودشان که به طور شفاهی بسی قطور مینمود به همان شیوهی شفاهی ورق زد و ورق زد و داد سخن در باب شخصیت بیهمتای جنابشان، و اینکه من گنجینهی سخن و کُنام واژههای نایاب پدر و مادردار، و کسی را هم شایسته و یارای مقابله با خویشتن نمیدانم، و دیگر از ناسپاسی مردم و خاصه جوانان و دانشجویان بیسواد و بیمهری ایشان گفت…، و بدتر آنکه سکوت ما را حمل بر حقانیت بیچون و چرای خویش نموده، و از سر نو خشاب گذاری، و این بار نیما و شاملو و فروغ و سپهری را به صف کرده به رگبار بسته، که در دادگاه ایشان این دسته مُفسدین فِیالارضِ ادبیات و شعر این سامان، و عامل به بیراهه کشاندن متولیان بقعهی متبرکه کلاسیسم و اصول مقدس قافیه سالاری و صنایع بدیع از صراط مستقیم، خاصه نیما که مأموریت داشت شعر این دیار را خراب نماید، و با نقل قولهای چپکی و وارونه باری بر حوصلهی تنگ ما افزود، چنان که نیما میگوید: قوقولی قو، آخر این هم شد شعر؟ یا سپهری میگوید: گاو کاه میخورد و یا فروغ که اصلاً شعرهایش خواندن ندارد و نمیشود حفظ نمود… دستِ آخر با دادن شعری بلند بالا با خطی خوش سنگینی حضورشان را بر حوصلهی تنگ ما برداشته و رفتند… .
این جریان در هیأت شوالیههای قد و نیمقد و سر تا پا مُسلح، میداندارْ و حریفْ میطلبند و هنرشان رَجزخوانی و فُحشهای چارواداریست به نیما و بامداد و فروغ و سپهری صلح طلب، و دهن کجی به ادبیات معاصر، چیزی که حضرات از سِیر و حرکت آغازین آن (از دهلیزهای پیچ در پیچ و خم اندر خم) تا به امروز غافل مانده.
…آری آن بزرگان که همیشه آماج فحشهای عقب ماندگان قرار گرفتهاند، جادههای کوبیده و هموار را دور زده و با توجه به نیاز زمانه و با زیر پای نهادن مصلحت خطرآفرین. شاعرانی فارغ از ایدئولوژی بیآنکه گَرد سیاست به دامنشان بنشیند این کرگدن را نیز افسار زدند. آنها واژگان را چون غلامی حلقه به گوش به زنجیر وزن نکشیدند، و دست رد بر سینهی هیچ واژهی چموشی ننهادند. در عین حال به ورطهی آسانطلبی و آسانخواهی بخشی از ذهنیت معتاد جامعه گرفتار، و حتی کنار نیامدند. چنانکه شما سخنسرایان حرفهای معامله نمودید و افسار شتر در کف افتخار، چاوشبانی کاروانی را یدک کشید که بانگ جرسش در هیاهوی ماشین هلاک گشت و لیلیاش پتیاره از آب درآمد چنانکه ساقی و باقی و لعلِ لبُ و آن دام و دانه را لوُلوُ برد.»[۸]
اما ماجرا با این مقاله تمام نشد و به گفتهی نویسندهی پیک همدان، هجران پس از آگاه شدن از این مطلب به در خانهی صاحبامتیاز روزنامه میرود و او را تهدید به شکایت میکند، و چون مدیرمسئول از او میخواهد جوابیهای بنویسد تا در شمارهی بعدی نشریه منتشر کند؛ وی زیر بار نرفته و هجویهای را که برای قاسم امیری ساخته بوده است در بین تنی چند از بازاریان توزیع میکند. اگرچه هجران پیشتر هم برای شعرای دیگر همچون: احمد نیکو همت، نصرت منشیباشی و… هجویه ساخته بود.
هجران همدانی به هر شکل و با تمام خصوصیات و رفتاری که مخصوص به خود داشت، از شکستهنفسیهای ریایی یا صادقانهاش گرفته، تا مظلومانه زیستن و متلک گفتناش به این و آن، شاعری توانا بود که به اوزان و علوم عروضی شعری مسلط، و چه بسیار ساده دل و پاک و بیآلایش زندگی میکرد.
از هجران آخرین اثری که به چاپ رسید گزیدهای از رباعیاتش بود که با نام رباعیات هجران با خط جواد مؤمنیروانهی بازار شد. اما بخش اعظم اشعار وی هنوز به چاپ نرسیده است که امید است به زیور طبع آراسته گردد.
* هجران شاعری پرحاشیه، هفتهنامهی خورشید غرب، سال اول، شماره ۲۲، شنبه ۲۷اسفند ۱۳۹۰، ص ۶/ هفتهنامهی آوای الوند، سال شانزدهم، شماره ۴۴۹، سهشنبه ۲۹فروردین ۱۳۹۱، ص ۳/ (و همچنین بدون نام نویسنده در) همدان پیام، سال هشتم، شماره ۱۴۸۸، پنجشنبه ۷اردیبهشت ۱۳۹۱، ص ۸.
۱. اشعار متن از هجران همدانی است.
۲. ابوالحسن قنبرینسب، رباعیات هجران، مفتون همدانی، ۱۳۸۴، ص ۱۵.
۳. رباعیات هجران، پیشین.
۴. ابوالحسن قنبرینسب، دیوان فخرالوند، ۱۳۶۰، ص ۳.
۵. همان، ص ۴.
۶. دیوان فخرالوند، پیشین، ص ۳۴۹.
۷. ابوالحسن قنبرینسب، انتقاد و پاسخ! دربارهی حجاب، ۱۳۶۴، صص ۶۲ـ۶۳.
۸. قاسم امیری، پیک همدان، آبانماهِ ۱۳۷۹، سال اول، شمارهی ۸، ص ۴.